استدلال به حدیث غدیر براى خلافت بلافصل حضرت على علیه السّلام پس از رحلت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله‏

 
از کتاب  فضائل الخمسه من الصحاح السته
 
مؤلف گوید: حدیث غدیر- که بخشى از طرق آنرا در باب پیشین، که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در ضمن ابلاغ  « من کنت مولاه فعلىّ مولاه »  بیان فرموده بود، آوردیم- از قوى‏ترین دلیلهاى شیعه و آشکارترین آنهاست بر خلاف امیر المؤمنین على علیه السّلام و پایگاه امامت بلافصل آن حضرت. و استدلال به حدیث مزبور، متضمن دو امر «سند» و «دلالت» است. حدیث مزبور از نظر سند، در عالیترین مرتبه صحت و قوت است؛ به دلیل آنکه حدیث، متواتر و همگانى است و بزرگان و سرشناسان صحابه آنرا روایت کرده‏اند. از جمله حضرت على علیه السّلام، «عمّار»، «عمر»، «سعد»، «طلحه»، «زید بن ارقم»، «براء بن عازب»، «ابو ایوب»، «بریده اسلمى»، «ابو سعید خدرى»، «ابو هریره»، «انس بن مالک»، «حذیفه بن اسید»، «جابر بن عبد الله»، «جابر بن سمره»، «ابن عباس»، «ابن عمر»، «عامر بن لیلا»، «حبشى بن جناده»، «جریر بجلى»، «قیس بن ثابت»، «سهل بن حنیف»، «خزیمه بن ثابت»، «عبید الله بن ثابت انصارى»، «نعمان بن عجلان انصارى»، «ابو فضاله انصارى»، «ثابت بن ودیعه انصارى»، «عبید بن عازب انصارى»، «حبیب بن بدیل»، «هاشم بن عتبه»، «حبه بن جوین»، «یعلى بن مره»، «یزید بن شراحیل انصارى»، «ناجیه بن عمرو خزاعى»، «عامر بن عمیر»، «ایمن بن نابل»، «ابو زینب»، «عبد الرحمن بن عبد رب»، «عبد الرحمن بن مدلج»، «ابو قدامه انصارى»، «ابو جنیده جندع بن عمرو بن مازن»، «ابو عمره بن محصن»، «مالک بن حویرث»، «عماره»، «عمرو بن ذى مر» و دیگران که گروه زیادى از راویان حدیث غدیر را تشکیل مى‏دهند و من با شتابى که دارم نتوانستم اسامى همه راویان حدیث غدیر را بدست بیاورم. آرى، «ابن حجر» در [تهذیب التهذیب ۷/ ۳۳۷] اسامى گروهى از صحابه‏اى را که راویان حدیث غدیر بوده‏اند، متذکر شده است و در [همان کتاب ص ۳۲۹] اظهار داشته است: «ابن جریر طبرى»، حدیث موالات را در کتابى گرد آورده است و چندین برابر آنچه ما نام بردیم، متذکر شده است و صحت روایت همگى آنها را اقرار کرده است. و پس از این گفته که «ابو العباس بن عقده» به گرد آورى طرق حدیث مزبور همت گماشته که هفتاد تن صحابه یا بیشتر است، در [فتح البارى ۸/ ۷۶] آمده است: حدیث‏
 «من کنت مولاه فعلىّ مولاه»
را «ترمذى» و «نسائى» نقل کرده‏اند و براستى طرق بسیارى براى این حدیث در دست است و «ابن عقده» در کتاب مستقلى بطور فراگیر، روات حدیث غدیر را نقل کرده است و سندهاى بسیارى از آن حدیث که وى متعرض است، صحاح و حسان مى‏باشند.
 «قندوزى» در «ینابیع المودّه» در باب چهارم، اظهار داشته است: در «المناقب» آمده است که «محمد بن جریر طبرى» مؤلف «تاریخ» خبر غدیر خم را از هفتاد و پنج طریق روایت کرده است و براى حدیث مزبور و طرق آن، کتاب مستقلى به نام «الولایه» تألیف کرده است. باز گوید: حدیث غدیر را «ابو العباس‏ احمد بن محمد بن سعید بن عقده» در کتابى به نام «الموالاه» آورده است و از صد و پنج طریق، حدیث مزبور را روایت کرده است. باز «قندوزى» گوید: از «ابو المعالى علامه على بن موسى بن محمد جوینى» ملقّب به «امام الحرمین» (استاد ابو حامد غزالى) نقل شده است که با کمال شگفتى مى‏گفت: کتابى در بغداد در دست صحّاف دیدم که مشتمل بر روایات غدیر خم بود و مهمتر آنکه پشت جلدش نوشته بود: مجلد بیست و هشتم از طرق فرمایش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله‏
 «من کنت مولاه فعلىّ مولاه»
و در پى آن مجلد بیست و نهم در طرق روایت مزبور است!!
تا به اینجا آنچه را مرقوم داشتیم، مربوط به «سند» حدیث بود. امّا دلالت حدیث غدیر: دلالت حدیث غدیر بر حقیقت ولایت بلافصل حضرت على علیه السّلام از لحاظ قرائن حالى و مقالى مى‏باشند، به این توضیح که: لفظ «مولا» در لغت عرب، متوجه به معانى چندى است از قبیل: مالک، عبد، معتق (بنده آزاد کن)، عتیق (غلام آزاد شده)، محبّ (علاقه مند)، جار (همسایه)، حلیف (هم سوگند) و عصبه (پیوند خانوادگى)؛ چنانکه خدا هم فرموده است إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی (سوره مریم، آیه ۵)؛ (زکریّا گفت) من از بستگانم بعد از خودم، بیمناک هستم (از اینکه از دین تو حراست نکنند). اینگونه موالى را از آنجهت به این عنوان نامیده‏اند که از جهت پیوندى، نزدیکتر از دیگرانند و این معنى از «ولىّ» به معناى «قرب» استفاده شده است. معنى دیگر «مولا»، «ناصر» است؛ چنانکه حق تعالى فرموده است ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ (سوره محمد، آیه ۱۱)؛ یادآورى شده است بدان خاطر مى‏باشد که خداى تعالى یاور مؤمنان است و کافران یاورى ندارند. معناى دیگرش، دوست است؛ چنانکه فرموده است یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً (سوره دخان، آیه ۴۱)؛ روزى که به اندازه پشیزى دوستى از دوست دیگر بهره‏مند نمى‏باشد. معناى دیگر آن، «وارث» است؛
آنجا که فرموده است وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ (سوره نساء، آیه ۳۳)؛ بر هر کس، وارثانى قرار دادیم، که از میراث پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند. و امثال این معانى آمده است. در طى معانى مختلفى که براى «مولا» بیان کردیم، کامل‏ترین و مهمترین و مشهورترین و ظاهرترین معانى مولا، به کسى گفته مى‏شود که اولیتر بر دیگرى از خود او باشد؛ بنا بر این مولا متوجه به هر شخصى است که مقام عالى و رفیعى داشته باشد که دیگران همواره از او پیروى نمایند و فرمانش در آنها نفوذ داشته باشد؛ بطوریکه به او بگویند: «انت مولاى»، یعنى تو کسى هستى که از خود من به خودم اولیترى.
و همین معنا را مى‏توان از مالک رقبه (کسى که زر خریدى دارد) استفاده کرد و این شخص اولیتر بر بنده‏اش مى‏باشد از خود او؛ به دلیل آنکه آقا در کلیه امور و شئون بنده خود حق تصرف دارد و بنده چیزى از خود ندارد و بار گرانى است بر دوش مولاى خود و نیروى کارى هم از خود ندارد. با توجه به آنچه گفتیم، به این نتیجه مى‏رسیم که مالک رقبه (آقا)، معناى مستقلى براى لفظ مولا نبوده است تا بتوان آنرا در برابر کسى که اولیتر بر دیگرى از جان او باشد، بکار برد، بلکه مالک رقبه از مصادیق و افراد اولى به نفس و حدّ جامع میان اولى به نفس و مالک رقبه مى‏باشد و پیش از این هم گفتیم که مولا کسى است که از مقام عالى و رفیعى برخوردار است و همگان از او پیروى مى‏کنند و حبل اطاعت او را به گردن مى‏نهند و فرمانش همگان را فرا گرفته است؛ بنا بر این هر کسى که از چنین موقعیتى برخوردار است، نسبت به پائین‏تر از خودش مولاى او بشمار مى‏آید و به عبارت دیگر، اولی تر از او، به او مى‏باشد. اعم از اینکه مالک او باشد که اگر بخواهد او را به دیگرى بفروشد، یا چنان مالکیتى نداشته باشد.
کوتاه سخن اینکه لفظ «مولا» در بیان شریف رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله که فرموده است:
 «من کنت مولاه فعلىّ مولاه»
، منحصر به همان معناى اولویت به نفس‏ است، یعنى حضرت على علیه السّلام از همه مردم اولیتر به خود آنها بوده است و این معنى به تعبیر دیگر همان «امام» و «امیر» است و معناى اولویت در حق على علیه السّلام به گواهى قرینه‏هاى قطعى، مسلّم و ثابت است و قرائن به شرح ذیل است:
از جمله: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده است:
 «الست اولى من انفسهم؟
» آیا من اولیتر از مؤمنان به خود آنها نیستم؟ پس از آنکه اصحاب فرمایش آن حضرت را تصدیق کردند، فرمود:
 «من کنت مولاه فعلىّ مولاه»
و اینکه جمله را به دنبال جمله‏
 «الست اولى بکم»
فرموده، دلیل روشنى است بر اینکه مراد از
 «مولا»
در کلام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اولویت در جان و مال است و در غیر این صورت جمله‏
 «الست اولى بکم»
بیهوده و بى‏اساس خواهد بود، بویژه که در بسیارى از طریقها، جمله مزبور با «فاء» تفریع شده و فرموده است:
 «فمن کنت مولاه فعلىّ مولاه»
بدیهى است با «فاء» تفریع آوردن، ظاهرتر و آشکارتر در تفریع است همانطور که پوشیده نیست.
از آن جمله: بطوریکه در بعضى از طرق یاد شده آمده است، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
 «انّ اللّه مولاى و انا مولى المؤمنین اولى بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه»
؛ «همانا خداى تعالى مولاى من است و من مولاى مؤمنانم، یعنى از جان آنها اولیتر به خود آنها مى‏باشم؛ پس به همین دلیل، کسى که من مولاى اویم، این بزرگوار (على علیه السّلام) هم مولاى اوست».
از بیان رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله استفاده مى‏شود که جمله‏
 «اولى بهم من انفسهم»
را، بیان براى‏
 «انا مولى المؤمنین»
و مفسّر معناى آن قرار داده است. این قرینه دلیل واضحى است که مراد از «مولا» در مورد بحث، همان اولویت به تصرف در جان و مال است.
از آن جمله: در یکى از طرق، با لفظ «اولى به من نفسه» آمده است.
چنانکه همین معنى از حدیث «کنز العمال» و «هیثمى» که در آغاز آن‏
 «انّى لا اجد» آمده است، استفاده مى‏شود تا آنجا که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است على علیه السّلام را گرفت و فرمود:
 «من کنت اولى به من نفسه فعلىّ ولیّه»
این قرینه هم دلیل روشنى است بر اینکه مراد از «مولا» در مابقى طرق حدیث همان اولویت به نفس است، بدلیل آنکه اخبار مفسّر یکدیگرند.
از آن جمله: در بعضى از طرق که همراه با حدیث ثقلین بوده، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده است:
 «انّه لم یعمر نبىّ الّا نصف عمر الذى یلیه من قبله»؛
 «پیغمبرى عمر نمى‏کند مگر اینکه عمر او نیم عمر پیغمبر پیش از اوست» در حدیث دیگر، فرموده است:
 «انّى لا اجد لنبى الّا نصف عمر الذى کان قبله»؛
 «از آثار و احوال پیغمبران آن اندازه که بدست آورده‏ام اینست که، هر پیغمبرى که پس از پیغمبر دیگر آمده است، عمر پیغمبر بعدى مساوى با نیم عمر پیغمبر پیش بوده است».
 «و انّى یوشک ان ادعى فاجیب»
؛ «طولى نمى‏کشد که دعوت حق را اجابت مى‏کنم». در روایت دیگر،
 «انّى قد یوشک ان ادعى فاجیب»
؛ «طولى نمى‏کشد که دعوت حق را اجابت مى‏کنم».
 «و انّى مسئول و انّکم مسئولون»
؛ «من و شما در مقام مسئولیت قرار خواهیم گرفت»
 «فماذا انتم قائلون»
؛ «بنا بر این چه پاسخى خواهید داد».
آرى، از همه بیانات شریفه بدست مى‏آید که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله با بیان عبارات مزبور تصمیم داشته تا وصیتى بنماید و خلیفه و امامى پس از خود را تعیین کند، تا مردم پس از رحلت او، از آن امام پیروى نمایند، و از راهنمائیهاى او کمال بهره را بدست آورند و پى سپر و اثر او باشند و آنها را به حال خود نگذاشت که مانند حیوانات از این سوى به آن سوى روند و بى‏اراده باشند. و در صدد نبود تا با امثال این کلمات به مردم بگوید هر کسى که من محبوب او هستم، على هم محبوب اوست. یا هر کسى که من یاور او هستم، على هم یاور او مى‏باشد. پس امثال این کلمات آن هم نزدیک به رحلت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله که فرموده است: «اجل من فرا رسیده است» در خور بیان و ایراد نمى‏باشد.
از آن جمله: مجموع اعمالى که در روز غدیر از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به ظهور رسید، با قطع نظر از هر گونه قرینه لفظى، قوى‏ترین دلیل و گواه مهمى است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تصمیم داشته که پس از خود، امام و خلیفه‏اى معیّن بفرماید و مراد از مولا، همان اولى به تصرف در جان و مال است و به معناى دیگرى نیست.
توضیح مطلب به این شرح است: پس از آنکه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از آخرین سفر حج بازگشت و در محل غدیر خم وارد شد. روزى در نهایت گرمى بود؛ چنانکه- در روایت «حاکم» از «زید بن ارقم» وارد شده است- گرمى هوا شدیدتر از آن روز براى اصحاب نبوده است! در آنجا توقف نمود تا آیندگان برسند و آنها که پیش رفته‏اند باز گردند- چنانکه همین موضوع در بعضى از روایات «نسائى» از «سعد» نقل شده است- در این هنگام مردم در آن محل گرد آمدند. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دستور داد تا زیر درختان را تمییز کنند و آب بپاشند و سایبان ترتیب بدهند. آنگاه عمامه‏اى بر سر على علیه السّلام گذاشت، بگونه‏اى که فرشتگان بر سر مى‏گذارند.- احادیث عمامه گذارى در باب پیش آورده شد- پس از آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ایراد خطابه‏اى پرداخت و در ضمن آن، به نزدیک شدن رحلتش اشاره کرد. آنگاه دست على علیه السّلام را گرفت و چنان بالا برد که زیر بغل هر دو نمایان گردید.
– چنانکه «ابن حجر» در «الاصابه» از «حبّه بن جوین» نقل کرده است.- سپس آیه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ نازل شد و پیش از آن، آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ نازل شده بود. و شأن نزول هر دو آیه را در باب مناسب با خودشان ایراد کرده‏ایم.
از تمامى مطالب یاد شده به این نتیجه مى‏رسیم که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در هنگام ورود به «جحفه» و انجام دادن امور دیگر، تصمیم داشته وصیّت کند و شخصى که از هر جهت به صلاح دین و دنیاى مردم است، بر آنها بگمارد و در ضمن گفتار خود على علیه السّلام را مقتداى مردم قرار داده و او را اولى به تصرف به جان و مال آنان، معرفى‏ کرده است.
نه اینکه بفرماید هر کس که من محبوب یا ناصر اویم، على هم چنین است. در تأیید آنچه بیان کردیم، از گفته «ابو بکر» و «عمر» استفاده مى‏کنیم و در این رابطه مى‏گوئیم: اینان پس از آنکه از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدند که رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله حضرت على علیه السّلام را به مولویت معرفى کرده است، گفتند: «امسیت یابن ابى طالب مولى کلّ مؤمن و مؤمنه»؛ «اى پسر ابو طالب! با بیانى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حق تو ایراد فرمود، مولاى همه مردان و زنان مؤمن هستى» «عمر» گفت: «بخّ بخّ لک یابن ابیطالب اصبحت مولاى و مولى کلّ مؤمن و مؤمنه»؛ «زهى سعادت! آفرین بر تو اى پسر ابو طالب! که مولاى من و مولاى همه مردان و زنان مؤمن هستى» گفتنى است که اگر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در رابطه با على علیه السّلام بیانى نکرده و عملى انجام نداده بود و او را به منصب جدید، نصب نفرموده بود، «عمر» و «ابو بکر» با جمله «امسیت» یا «اصبحت مولى کل مؤمن و مؤمنه» و امثال اینها، به وى تبریک نمى‏گفتند؛ زیرا اینگونه تعبیرات در خور منصب جدید است و اگر مراد از مولا، انتصاب جدید نباشد و معناى محبوب و غیره بدهد، حضرت على علیه السّلام پیش از این واقعه، محبوب کسى بود که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله محبوب او بود و یاور کسى بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله یاور او بود. و تمامى این امور به حدى آشکار است که نیازى به تذکر و یاد آورى ندارد. چنانکه انکار «حارث بن نعمان فهرى» که در باب چهل و سوّم عنوان کردیم، در مقام اعتراض به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله گفت که به ما چنین و چنان امر کردى، همگى را پذیرفتیم. اکنون به آنها اکتفا نکرده بازوى پسر عمویت را گرفته او را بر ما برترى مى‏دهى! بارى انکار این بى‏شرم، مؤکّد آنست که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله حضرت على علیه السّلام را فعل و قول مورد توجه قرار داده و او را به عنوان امام پس از خود، براى مردم معیّن فرموده بود. و همین معنا، سینه «حارث بن نعمان» را در تنگنا قرار داد و به شخص پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله اعتراض کرد و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هم در پاسخ او فرمود که این انتصاب از ناحیه من نبوده، بلکه خداى‏ تعالى حضرت على علیه السّلام را به این مقام منصوب فرموده است. در این هنگام «حارث» چاره‏اى ندید، جز اینکه علیه خود نفرین کرد و به عذاب الهى گرفتار آمد و به هلاکت رسید. و هرگاه منظور پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از مولویت على علیه السّلام این بود که مردم را به محبت و نصرت على علیه السّلام و امور دیگر دعوت کند، عمل با اهمیتى نبود که سینه «حارث» را تا آنجا در تنگنا در آورد که علیه خود نفرین کند و خدا هم او را به هلاکت برساند.
ما گفتیم از حدیث غدیر استفاده مى‏شود که على علیه السّلام خلیفه بلافصل پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است. علماى اهل سنت اظهار مى‏دارند، از حدیث غدیر استفاده نمى‏شود که على علیه السّلام خلیفه بلافصل پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است. و براى اثبات نظریه خود به بیان امور ضعیف و بى‏پایه‏اى پرداخته‏اند.
از جمله: هیچیک از لغوى‏ها نگفته‏اند که کلمه‏اى که بر وزن «مفعل» است، به معناى «افعل» آمده باشد؛ بنا بر این «مولا» که بر وزن «مفعل» است به معناى «اولى» که «افعل» است، بکار برده نمى‏شود. در پاسخ مى‏گوئیم: گویا آنهایى که چنین ادعایى مى‏کنند سخن مفسران شیعه و سنى را از قبیل «کشّاف»، «جلالین»، «بیضاوى»، «ابو السعود»، «طبرى»، «تبیان» و دیگران، نشنیده و ندیده‏اند. آرى! خداى تعالى فرموده است مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ، مفسّران «مولاکم» در این آیه را به معناى «اولاکم» معنى کرده‏اند؛ یعنى جایگاه شما دوزخ است و شما شایسته‏تر و اولیتر به آتش دوزخ‏اید.
 «اخطل» در ثنا گسترى از «عبد الملک بن مروان» گفته است:
         فما وجدت فیها قریش لامرها             اعف و اوفى من ابیک و امجدا
             و اورى بزندیه و لو کان غیره             غداه اختلاف النّاس الوى و اصلدا
             فاصبحت مولاها من النّاس کلّهم             و احرى قریش ان تهاب و تحمدا
؛ «طائفه قریش براى پیشبرد کار خود، شخصى را پاکدامن‏تر و با وفاتر و بزرگوارتر از پدر تو بدست نیاورده است که با آتش زنه آتش بر افروخت، هر چند در روزى که مردم اختلاف کردند دیگران محکمتر و استوارتر بودند. در این هنگام بود که اختیار همگان را بدست آورد و بر همه مردم مولویت پیدا کرد و همگان از او اطاعت نمودند و شایسته‏ترین مردم قریش بود که از او هراس داشته باشند یا ممدوح دیگران واقع بشود».
 «اخطل» در شعر خود با کلمه «مولا» از وى یاد کرده است و ثابت کرده خلیفه‏اى است که همگان باید از وى اطاعت نمایند، اولویت بر همگان دارد و بالاخره معنائى را در نظر گرفته که احتمال مى‏داد از بهترین الفاظى است که در حق او مى‏گوید. «اخطل» یکى از سرایندگان عرب است و از افرادى بشمار نمى‏آید که از لغات عرب و معانى آنها با خبر نباشد و مسلمان هم نبوده تا علاقه به اسلام او را به آوردن چنین لفظى، تشویق کرده باشد، بلکه او از افراد معدودى است که در علم لغت مهارت خاصى داشته است «۱» و همچنین «ابو عبیده معمر بن مثنى» در علم عربیت بر همگان حق تقدم داشته است و کسى نیست که بتوان در شناخت لغات عرب به او طعنه زد. او در کتاب [المجاز ۲/ ۲۵۴] که متضمن تفسیر غریب القرآن است در تفسیر آیه مزبور اظهار داشته است: «مولاکم» به معنى «اولى بکم» مى‏باشد و براى تأیید نظریه خود، به شعر «لبید» که در ضمن معلّقه مشهور خود گفته است:
         فغدت کلا الفرجین تحسب انّه             مولى المخافه خلفها و امامها «۲»
 استشهاد کرده است که معناى «مولى المخافه»، «اولى بالمخافه» است.
 «لبید» در این شعر مى‏گوید: این مرکب راهوار متحیر است چنانکه مى‏پندارد که دشمن با سگان شکارى‏اش، هم از پیش است و هم از پس. «ابو عبیده معمر بن‏
مثنى» از کسانى نیست که بتوان او را در استعمال لفظ به کوتاهى و سهل‏انگارى نسبت داد و همچنین تمایلى به امیر المؤمنین على علیه السّلام نداشته است که لفظ «مولا» را بخاطر علاقه‏مندى به آن حضرت، به معناى «اولى» بکار برده باشد، بلکه «ابو عبیده» از خوارج بوده است.
 «ابن قتیبه دینورى» در کتاب [غریب القرآن و مشکله ۲/ ۱۶۴] در ذیل آیه مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ تصریح کرده است: «مولاکم» به معناى «اولى بکم» است. سپس براى اثبات نظریه خود، از شعر مذکور «لبید» استفاده کرده است.
 «زوزنى» در [شرح معلّقه لبید ص ۱۰۶] منطبعه سال ۱۳۷۷ هجرى مطابق با ۱۹۵۸ میلادى در بیروت، در شرح بیت مزبور اظهار داشته است که «ثعلب» مى‏گوید: «مولى» در این شعر به معناى اولاى به چیزى است، چنانکه خداى تعالى فرموده است: مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ، یعنى «اولى بکم».
همچنین در «صحیح بخارى» در تفسیر «هى مولاکم» اظهار داشته که به معنى «اولى بکم» است. چنانکه «ابن حجر عسقلانى» در [فتح البارى فى شرح البخارى ۸/ ۴۸۲] اظهار مى‏دارد که «ابو عبیده» هم «مولاکم» را به معنى «اولاکم» آورده است.
همچنین از «ابو بکر محمد بن قاسم انبارى» نقل است که وى در کتاب معروفش به نام «تفسیر المشکل فى القرآن» در ضمن اقسام مولا اظهار داشته است: «مولا» به معناى ولىّ و کسى است که حق اولویت به چیزى را دارد و براى استشهاد از آیه مزبور و بیتى از «لبید» استفاده کرده است، آنجا که مى‏گوید:
         کانوا موالى حق یطلبون به             فأدرکوه و ما ملّوا و لا تبعوا
؛ آنان اولویت به گرفتن حق داشتند و در صدد بدست آوردن حق خود بودند تا اینکه حق را بدست آوردند و براى گرفتن حق هیچگاه احساس خستگى و رنج ننمودند.
 «فخر رازى» از «کلبى»، «زجاج»، «فرّاء» و «ابو عبیده» نقل کرده است که همگى آنان باتفاق، آیه مذکور را به «اولى» تفسیر کرده‏اند.
گذشته از این، اگر هم براى اینکه «مولا» به معناى «اولى» است، آیه و شعرى نباشد و هیچ واژه شناسى تصریح نکرده باشد که مولى به معناى «اولى» است، تنها سخن ارجمند رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله براى اینکه «مولا» به معناى «اولى» است کافى خواهد بود، آنجا که مى‏فرماید:
 «الست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلى قال من کنت مولاه فعلىّ مولاه»
. و فرموده است:
 «ان اللّه مولاى و انا مولى المؤمنین، اولى بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلىّ مولاه»
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در این دو بیان شریف، نخست به اولویت خویش اشاره کرده پس از آن به مولویت حضرت على علیه السّلام اشاره نموده که همان اولویت باشد. قابل توجه است اینکه مولویت به معنى اولویت باشد، تنها به آن جهت است که طبیعت مولویت مقتضى اولویت است نه آنکه بر اثر تقابل با اولویت به این معنى آورده شده است.
از ادلّه بى‏اساس دیگر مخالفان آنکه: هرگاه مولى به معناى اولى باشد، مى‏توان یکى از آندو را به جاى دیگرى بکار برد. و صحیح است بگوید: «هذا مولى بزید» به جاى «هذا اولى بزید» و یا «اولى زید»، به جاى «مولى زید»، حال آنکه چنین استعمالى درست نیست.
در پاسخ گوئیم: منظور از اینکه «مولا» به معناى «اولى» است آنست که کلمه «اولى» را با حرف جر استعمال کنیم و بگوئیم «اولى به» و در این صورت مى‏توان «مولى» را بجاى آن بکار برد. بنا بر این مى‏گوئیم: «هذا مولى زید»، یعنى «اولى بزید» یا مى‏گوئیم «هذا اولى بزید»، یعنى «مولى زید». آرى، کلمه «اولى به» هنگامى بکار مى‏رود که منظور از آن، اولیترى نفس باشد همانطور که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
 «الست اولى بالمؤمنین من انفسهم»
و گاهى همان کلمه را استعمال مى‏کنند و معناى آن، سزاوار بودن از غیر است. چنانکه در این آیه آمده‏ است: أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ؛ سزاوارترین افراد نسبت به حضرت ابراهیم علیه السّلام، آنهائى هستند که از حضرت او پیروى کنند و گام در جاى گام او بنهند. و یا مى‏گویند: «اولى النّاس بالمیّت اولاهم بمیراثه»؛ «سزاوارترین افراد به مرده کسانى هستند که از ما ترک او ارث مى‏برند». و تفاوت میان اولویت به ابراهیم علیه السّلام و اولویت به متوفّى، به این شرح است که در اولویت به ابراهیم علیه السّلام، رعایت علوّ مقامى و رفعت جاهى مى‏شود و در اولویت به متوفّى، این معنى معتبر نیست، بلکه مطلق تساوى و نزدیکى مراد است.
از ادله دیگرى که آنان ایراد کرده‏اند اینکه مى‏گویند: هرگاه ما کلمه «مولا» را در بیان رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله که فرموده است:
 «من کنت مولاه فعلىّ مولاه»
را بر اولویت به نفس حمل کنیم و بگوئیم مراد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آنست که على علیه السّلام نسبت به مؤمنان اولیتر از خود آنهاست و اولویت را بر معناى ناصر یا محب یا امثال اینها حمل نکنیم، مستلزم تباهى بسیار و عیب جوئى شنیعى از اصحاب مى‏شود و رخنه جبران ناپذیرى به بار مى‏آورد و ناظر به آنست که همگى اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، از مهاجر و انصار، خطا کارند و باید اولیترى از آنها، به جان و مالشان وجود داشته باشد که بر آنها مسلط باشد.
پاسخ از این دلیل بى‏اساس آنست که خطا کردن همه اصحاب در کار مخصوصى، امر نامعقولى نمى‏باشد. گذشته از این، امت اسلامى پس از رحلت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله بر بیعت با «ابو بکر» اجماع کردند و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله هم فرموده است:
 «انّ امّتى لا تجتمع على الخطاء»
؛ «پیروان من براى انجام کار خطائى اجتماع نمى‏کنند». از لحاظ صغرى و کبرى قابل قبول نمى‏باشد. عدم مقبولیت صغرى بخاطر آنست که چنان اجماعى، تحقق پیدا نکرد و بخشى از این موضوع را بزودى در کلام «ابن قتیبه» خواهیم دید و تفصیل آنرا از مراجعه به تاریخهاى مفصل باید بدست آورد. و کبراى دلیل از آن جهت قابل قبول نمى‏باشد که حدیث‏ مزبور «انّ امتى …» مورد پذیرش همگى علماى شیعه و سنى قرار نگرفته است، تا در هنگام مناظره بتوان از آن استفاده کرد،
بلکه از احادیث ساختگى و موضوعه است تا در این رابطه سازنده آن حدیث بتواند حداکثر، رفتار صحابه را که پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مرتکب شده‏اند، درست قلم داد کند و ضمنا سرپوشى بر روى اعمال خلاف آنها بگذارد. این موضوع مسلّم است که پیشآمدهاى روزگار حضرت موسى علیه السّلام که چه پیش از رحلت او و چه در زمان زنده بودن او، واقع شده است مهمتر و بیشتر از پیشآمدهائى بود که پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در امت اسلام بوجود آمده است؛ بدلیل اینکه پس از آنکه حضرت موسى علیه السّلام مردم خودش را با داشتن ید بیضا، عصا، شکافتن دریا، بلعیده شدن سحر ساحران و معجزات دیگر، به توحید و یکتا پرستى دعوت کرد و روزگارى طولانى مردم به آئین وى رفتار کردند و با ایمان به خدا و یکتائى او، به عبادت پرداختند و موسى علیه السّلام براى مدت کوتاهى از آنها دور شد تا به مناجات با خدا بپردازد و هارون علیه السّلام را بجاى خود انتخاب کرد. هارون علیه السّلام، برادر حضرت و شریک در نبوت او بود، چنانکه خداى تعالى فرموده است: وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا؛ رحمت ما، شامل حال موسى گردید و در این رابطه برادرش، هارون، را که پیغمبر الهى بود، به وى ارزانى داشتیم. بارى موسى بن عمران علیه السّلام در هنگام سفر مناجات، به مردم دستور داد تا از اوامر هارون علیه السّلام سرپیچى نکنند و همواره ملازم او باشند. بر خلاف انتظار به مجردیکه حضرت موسى علیه السّلام از میان آنها غائب شد، جز اندکى از مؤمنان به موسى علیه السّلام، دیگران در صدد ترساندن هارون علیه السّلام برآمدند و او را در صورتى که ابراز مخالفت نماید، تهدید به قتل کردند! و از او دست برداشتند و به عبادت گوساله پرداختند و به تشویق «سامرى» که آنان را گمراه کرده بود، مشرک شدند. بنا بر این هرگاه درست باشد که امت موسى علیه السّلام گوساله پرستى را روش خود قرار بدهند و مشرک شوند و از هارون علیه السّلام پس از آنکه‏
وى را به قتل تهدید کنند دست بردارند، در این امت هم درست است که اکثر صحابه دم از خطا کارى بزنند و «ابو بکر» را به خلافت بر خود بگمارند و از حضرت على علیه السّلام که وصى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله است دست بردارند و او را چنانکه «ابن قتیبه» اظهار داشته است، تهدید به قتل کنند!!
 «ابن قتیبه» در کتاب «الامامه و السیاسه» به مناسبت قصه بیعت على علیه السّلام، مى‏نویسد: عده‏اى از مردم از پذیرش خلافت امتناع ورزیدند و در خانه حضرت على علیه السّلام متحصّن شدند. «ابو بکر» که از عمل آنها بر آشفته و براى اینکه آنان هم با وى بیعت کنند، به «عمر» دستور داد تا آنها را به بیعت خود دعوت کند. «عمر» طبق مأموریتى که داشت به خانه حضرت على علیه السّلام آمد و آنها را به بیعت با «ابو بکر» دعوت کرد. متحصّنان از بیرون آمدن از خانه حضرت على علیه السّلام امتناع کردند.
 «عمر» دستور داد هیزم حاضر کنند و فریاد زد به خدائى که جان «عمر» در دست اوست، یا از خانه على علیه السّلام بیرون بیایید، و یا خانه را با کسانى که در آن هستند، آتش خواهم زد!! یکى از حاضران خطاب به او، گفت: اى ابا حفص! در این خانه فاطمه علیها السّلام است! «عمر» پاسخى که در شأن خودش بود به وى داد. متحصّنان که چاره را منحصر به خارج شدن از خانه على علیه السّلام دیدند بیرون آمدند و با «ابو بکر» بیعت کردند و تنها على علیه السّلام در خانه باقى ماند- تا آنجا که نوشته است- «عمر» پیش «ابو بکر» آمد و گفت: آیا این مرد متخلّف (على علیه السّلام) را که حاضر نیست با تو بیعت کند، مؤاخذه نمى‏کنى؟- تا آنجا که مى‏نویسد- «عمر» با گروهى از همدستانش به در خانه فاطمه علیها السّلام آمد، کوبه در را به حرکت آورد، به محض اینکه حضرت زهرا علیها السّلام صداى آنان را شنید، با فریاد بلند خطاب به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى پدر! اى رسول خدا! ببین پس از رحلت تو، از پسر «خطاب» و پسر «ابو قحافه» چه مى‏کشیم و چه مى‏بینیم! حاضران که صداى زهرا علیها السّلام و گریه آن حضرت را شنیدند، همگى گریستند و با چشم گریان بازگشتند و به قدرى ناراحت‏ بودند که نزدیک بود دلهایشان پاره شود و جگرهایشان فرو ریزد!!
 «عمر» بدون کمترین ناراحتى و با کمال بى‏شرمى با جمعى از همدستانش، آنجا توقف کرد تا على علیه السّلام را از خانه بیرون آورد و آن حضرت را پیش «ابو بکر» ببرد. به حضرتش گفتند: با «ابو بکر» بیعت کن! فرمود: اگر با او بیعت نکنم با من چه خواهید کرد واکنش شما چیست؟ در پاسخ گفتند: در این صورت، به خدائى که جز او خدائى نیست، گردنت را خواهیم زد، حضرت على علیه السّلام فرمود: اینجاست که بنده خدا و برادر رسولش را کشته‏اید. «عمر» گفت: بنده خدا بودن تو را قبول داریم، لیکن برادر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودن تو را نمى‏پذیریم!! در آن هنگام «ابو بکر» ساکت بود و سخنى نمى‏گفت! «عمر» ناراحت شد و به «ابو بکر» گفت: آیا او را به بیعت با خودت نمى‏خوانى؟ در پاسخ گفت: تا هنگامى که فاطمه علیها السّلام در کنار اوست، او را به کارى که مورد اکراهش مى‏باشد، مجبور نمى‏کنم. در این گیر و دار حضرت على علیه السّلام کنار مرقد مطهّر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمد. صیحه مى‏زد و گریست و خطاب به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله- سخنى را به زبان آورد که «هارون» گفته است- گفت: «
یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی»
؛ «اى برادر! براستى که قوم حاضر مرا ناتوان ساختند و دور نیست که مرا بکشند».
مؤلف گوید: از بى‏توجهى «عمر» استفاده مى‏شود که، روز مواخات و انعقاد برادرى را که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در میان اصحابش برقرار کرد و على علیه السّلام را برادر خود خواند و تفصیل آنرا در باب «على برادر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است» نگارش داده‏ایم، فراموش کرده بود! و در این رابطه است که پس از رحلت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله با اینکه فاصله‏اى نبوده است، برادرى حضرت على علیه السّلام با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را نادیده گرفته و مى‏گوید: بنده خدا بودن تو را قبول داریم و برادرى تو را با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله انکار مى‏کنیم!! در هر حال، هنگامى که درست باشد امت موسى علیه السّلام دست بدست یکدیگر بدهند و گوساله را خداى خویش قرار بدهند و به آلودگى‏ شرک دچار شوند و معجزات موسى علیه السّلام را نادیده بگیرند و از هارون علیه السّلام پس از آنکه او را تهدید به قتل کنند اعراض نمایند، جاى تعجّب نیست که اکثر صحابه، «ابو بکر» را به خلافت بر خود گمارند و از على علیه السّلام اعراض کنند و او را به طریق اولى تهدید به قتل نمایند.
وجه اولویت اینست: على علیه السّلام که مورد بى‏مهرى مردم قرار گرفت و از او اعراض کردند و حاضر نشدند با وى بیعت کنند، نسبتش با رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله کمتر از نسبت هارون علیه السّلام با موسى علیه السّلام بوده است چرا که هارون علیه السّلام از نظر نسب برادر تنى حضرت موسى علیه السّلام بود و چنانکه گفتیم هارون علیه السّلام علاوه بر آنکه برادر مادرى حضرت موسى علیه السّلام بود، با موسى علیه السّلام در امر نبوت هم شرکت داشت؛ لیکن على علیه السّلام پسر عموى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و خلیفه آن حضرت در میان امت اسلام بود و شرکتى در نبوت با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نداشت. و «ابو بکر» که مورد توجه مردم قرار گرفت، بالاتر از گوساله بود که امت موسى علیه السّلام، او را خداى خود خواندند، چنانکه در قرآن کریم فرموده است: عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ؛ هیکل گوساله‏اى بود که صداى گوساله از آن به گوش مى‏رسید. از طرف دیگر، «ابو بکر» انسان بود، روح داشت، سخن مى‏گفت و خطبه مى‏خواند. گذشته از این، پیروان موسى علیه السّلام گوساله را خدا و معبود خود مى‏دانستند. و اکثر صحابه «ابو بکر» را خلیفه مى‏دانستند که باید از فرمان او اطاعت کنند و او را شریک خدا نمى‏دانستند.
هر چند رفتار اکثر صحابه که «ابو بکر» را به خلافت پذیرفتند، کمتر از شرک نیست.
آنچه ایراد شد وجوه متعددى است که ثابت مى‏کند، اکثر صحابه خطا کار بودند؛ بدلیل اینکه «ابو بکر» را به خلافت خود گماردند و دست از على علیه السّلام به طریق اولى برداشتند و او را مورد بى‏مهرى و بى‏توجهى خود قرار دادند.
خلاصه اینکه: کسى که در این مقام، دقت کامل داشته باشد، خواهد فهمید رفتارى که اکثر اصحاب پس از رحلت حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و بعد از آنکه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حضرت على علیه السّلام را به امامت برگزید، از خود نشان دادند، کار بى‏سابقه و دور از انتظارى نبوده است؛ براى اینکه نظیر آن در قوم موسى علیه السّلام پیش آمده است که دست از هارون علیه السّلام برداشتند و منصوص بودن او را رعایت نکردند، همانطور که اصحاب پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، منصوص بودن حضرت على علیه السّلام را رعایت ننمودند. با توجه به نصوص زیادى که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله درباره حضرت على علیه السّلام رسیده است و در کلیه آنها اشاره‏اى به طرز رفتار اصحاب با على علیه السّلام شده است و از اینکه اعمالى را نسبت به او مرتکب خواهند شد، بطور آشکار اشاره فرموده است، بلکه اشارات حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله به عمل اصحاب و مخالفان حضرت على علیه السّلام، از عنوان اشاره تجاوز کرده و صورت «نصّ» به خود گرفته است. از جمله از ارتداد برخى از اصحابش سخن گفته است. به این معنى که آنان، پس از پذیرش به آئین اسلام، اینک بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، به روش گذشتگانشان باز مى‏گردند. دیگر آنکه، اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پس از رحلت آن حضرت، کارهاى بى‏سابقه‏اى را که وجود نداشته است، ایجاد و احداث مى‏نمایند و بالاخره بدعتهائى از خود بوجود مى‏آورند. بارى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله رفتار اصحاب را پس از خود به عنوان جمع یاد آورى کرده است، با آنکه بطور معلوم، اصحاب پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پس از آن حضرت به غیر از آنکه نص پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله را نادیده گرفته و آنرا با بى‏اعتنائى کاملى پشت سر انداختند و از حضرت على علیه السّلام به جهاتى که ذیلا بیان مى‏شود کناره گیرى کردند، عمل دیگرى را انجام ندادند.
از جمله: کم سن و سال و جوان بودن آن حضرت علیه السّلام؛ «ابن قتیبه» در «الامامه و السیاسه» مى‏نویسد: آنگاه که حضرت على علیه السّلام از بیعت با «ابو بکر» امتناع ورزید و خود را شایسته خلافت قلمداد کرد، «ابو عبیده جراح» خطاب به آن حضرت گفت: شما شایسته مقام خلافت نیستى؛ به دلیل آنکه جوان کم سن و سالى و خلیفه‏ باید پیر مردى کهنسال باشد! دیگر اینکه حضرت على علیه السّلام از فضائل بسیارى برخوردار بود و مناقب بى‏شمارى داشت و اینگونه فضائل و مناقب، آتش حسد را در درون آنها شعله‏ور مى‏ساخت.
از جمله آنها: حضرت على علیه السّلام نخستین کسى بود که به آئین اسلام گرویده بود و با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نماز گزارد. على علیه السّلام کسى بود که رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله او را در واقعه مباهله همراه خود برد و خدا او را در چنین موقعیتى، نفس نبى اکرم صلّى اللّه علیه و آله معرفى کرده و فرموده است وَ أَنْفُسَنا، على علیه السّلام کسى است که آیه تطهیر در شأن او نازل شده است. على علیه السّلام کسى است که حدیث منزلت شاهد موقعیت اوست. على علیه السّلام کسى است که روز خیبر، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پرچم اسلام را به دست او داد. على علیه السّلام کسى است که در تناول مرغ بریان با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شریک بود. على علیه السّلام کسى است که در روز مواخات، به برادرى با رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله مفتخر گردید. على علیه السّلام کسى است که در خانه‏ها از مسجد بسته شد، جز در خانه على علیه السّلام و امثال اینها از مناقب و فضائل دیگرى که در این کتاب آورده شده است و همین فضائل ایجاب کرد که مورد حسد مردم قرار بگیرد و جز عده اندکى که خدا آنها را هدایت کرد و ثابت قدم داشت، دیگران به چشم حسادت به او مى‏نگریستند و یا به این خاطر بود که در انجام دستورهاى الهى سخت پافشارى مى‏کرده و اجازه نمى‏داد تا کسى قدم خلافى بردارد و با کمال دلاورى در جنگها شرکت داشته و سرشناسان عرب و سلحشوران آنها را از پاى در آورده است. آرى! دین اسلام بر اثر پایمردى على علیه السّلام پایدار ماند. این بود که عرب در صدد آزار او بر آمد و از آنجا که در حیات رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله نمى‏توانستند به حضرتش گزندى وارد سازند، پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از فرصت استفاده کرده دست به آزار آن حضرت زدند و براى آنکه سریر خلافت از دست آن حضرت خارج شده و به دام دیگرى بیفتد، از هیچگونه مخالفت و کار شکنى و خود کامگى دریغ نداشتند.
پیش از این اشاره شد که گروهى از مسلمانان پس از رحلت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مرتد شدند و نصوصى که دلیل بر ارتداد آنهاست، بسیار است و ما به پاره‏اى از طرق آنها اشاره مى‏کنیم و در این رابطه به روایاتى که مؤلفان «صحاح» در کتابهاى خود آورده‏اند، اکتفا مى‏نمائیم و به نقل روایات دیگر که مؤلفان دیگر به آن پرداخته‏اند نمى‏پردازیم.
 «بخارى» در کتاب «صحیح» خود، در کتاب «آغاز آفرینش» در باب قول خداى تعالى وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، به سند خود، از «ابن عباس» نقل کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به اصحاب فرمود: روز جزا که فرا مى‏رسد، شما در حالى وارد محشر مى‏شوید که پا برهنه و بى‏لباس و وامانده از هر گونه پیوند و تبار هستید و براى تأیید بیان خویش از این آیه استفاده کرد کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا، إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ؛ آنچنان که در آغاز آفرینش شما را برهنه و وامانده از هر گونه پیوندى بوجود آوردیم، در سراى دیگر هم شما را وامانده از همه چیز زنده خواهیم کرد و این تعهّدى بوده که ما بر خویش مقرّر داشتیم و بدون شک و شبهه به اراده خویش عمل خواهیم کرد. و اضافه فرمود: نخستین کسى که در روز جزا جامه بر اندام او پوشیده مى‏شود و از برهنگى رهائى پیدا مى‏کند، حضرت ابراهیم علیه السّلام است. و همان زمان، گروهى از اصحاب من بسوى اصحاب شمال، سوق داده مى‏شوند و از آنجا که علاقه‏مند به اصحاب خود مى‏باشم «اصحابى اصحابى» مى‏گویم، آنگاه خداى تعالى در پاسخ من، مى‏فرماید: اینان که در ردیف اصحاب شمال و بد کرداران قرار مى‏گیرند، از کسانى مى‏باشند که به مجردیکه ارتحال شما پیش آمد، بلافاصله مرتد شده و به روش پیشینیان برگشتند و از آنها پیروى کردند. و من در آن هنگام همان سخنى را به عرض مى‏رسانم که بنده نیکو کار، عیسى بن مریم علیهما السّلام، به عرض رسانید: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ تا آنجا که فرموده است الْحَکِیمُ.
 «بخارى» هم همین حدیث را به سند دیگر و با الفاظ نزدیک به یکدیگر، در کتاب «آغاز آفرینش» در باب وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ و در کتاب «تفسیر» در باب وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مى‏گوید: به خدا عرض مى‏کنم «یا ربّ اصحابى»؛ «پروردگارا! اصحاب مرا دریاب» خدا مى‏فرماید: اکنون که از آنان در حضور من وساطت و میانجیگرى مى‏نمائى، آیا مى‏دانى آنان پس از مفارقت تو از دنیا چه بدعتهائى نهادند و چه حوادثى آفریدند؟ در پاسخ پروردگار همان سخن را به عرض مى‏رسانم که بنده نیکو کار، حضرت عیسى علیه السّلام، به عرض رسانید: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ تا آخر آیه دوم که الْحَکِیمُ است. و در کتاب «تفسیر» در باب کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ و در کتاب «الرقاق» در باب کیفیت حشر مردگان و در همان کتاب در باب حوض، به طرق متعدد حدیث مورد بحث را ایراد کرده است و در کتاب «الفتن» حدیث دوم را متذکر شده است.
 «مسلم» همین حدیث را در «صحیح» خود در کتاب «طهارت» در باب «استحباب اطاله الغره و التحجیل فى الوضوء» «۱» و در کتاب «فضائل» در باب اثبات حوض کوثر، به طرق متعدد نقل کرده است و در کتاب «جنت» در باب «فناى دنیا» هم متعرض این حدیث است.
 «ترمذى» همین حدیث را در [صحیح ۲/ ۶۸] به دو طریق و در [۲/ ۱۹۹] به دو طریق دیگر و «نسائى» در [صحیح ۱/ ۲۹۵] و «ابن ماجه» در «صحیح» خود در ابواب مناسک صفحه ۲۲۶، روایت کرده‏اند. گذشته از اینها در ضمن روایتى از رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله اشاره نمایانى است در خصوص «ابو بکر» به این معنى که وى پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حوادث آفرینى‏هائى کرد و بدعتهائى به انجام رسانید.
 «مالک بن انس» در «صحیح» اش که موسوم به «مؤطّا» است در کتاب‏ «جهاد» صفحه ۱۹۷ به سند خود، از «ابو النضر»، آزاد شده «عمر بن عبید الله»، روایت است که شنیدم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در ارتباط با شهدا، فرمود: اینان کسانى بودند که من به درستى آنها گواهى مى‏دهم. «ابو بکر» اظهار داشت: مگر ما برادران آنان نیستیم؟ مگر ما مانند آنها که اسلام آورده‏اند، اسلام نیاورده‏ایم؟ مگر ما مانند آنها جهاد نکرده‏ایم؟ فرمود: آرى! همگى این امور را انجام داده‏اید، لیکن نمى‏دانم پس از رحلت من، چه حوادث و بدعتهائى را ایجاد خواهید کرد! «ابو بکر» از شنیدن این سخن گریست و گریه‏اش زیاد شد و با چشم گریان گفت: آیا ما پس از شما مرتکب چنان حوادثى خواهیم شد؟!
مؤلف گوید: شگفت اینجاست که علماى سنى پس از آنکه نتوانستند در سند این سلسله از احادیث که در رابطه با ارتداد جمعى از صحابه رسیده است، مناقشه کنند و آنها را از درجه اعتبار اسقاط نمایند، محملى ساخته و بدعتى هم آنها بوجود آورده و اظهار مى‏دارند که این سلسله از احادیث ارتباطى با صحابه ندارد، بلکه در رابطه با گروه بیابان نشینان است که از پرداخت زکات امتناع مى‏ورزیدند از قبیل «مالک نویره» و امثال او! و اینان در بیرون مدینه زندگى مى‏کردند و در طول عمرشان بیش از یکبار یا دو بار، با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله ملاقات نکرده بودند. و از این محمل‏ها تراشیده‏اند.
بدیهى است این تأویل در کمال بى‏انصافى است و ما چگونگى آنرا در ضمن دو کلمه توضیح مى‏دهیم:
کلمه اول در لفظ ارتداد است: بدیهى است پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله- به مقتضاى اخبار متواتر- تصریح کرد که حضرتش اولیتر به آنها از خود آنهاست و اصحاب هم به این واقعیت اعتراف کردند، پس از این فرمود:
 «فمن کنت مولاه»
و به قرینه کلام پیشین که من اولى هستم به شما از خود شما:
 «فعلىّ مولاه»
و بطورى که پیش از این یاد آورى شد، این توصیه را در هنگامى فرمود که روزگارش سر آمده‏ و مرگش نزدیک بود و پیداست که این خبر از آن لحاظ بوده که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در مقام وصیت بوده و مى‏خواسته خلیفه پس از خود را تعیین کند.
پس از آنکه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله رحلت کرد و دعوت پروردگار را اجابت نمود، اصحاب دم از مخالفت و نافرمانى زدند و نص پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و توصیه آن حضرت را پشت سر انداختند و «ابو بکر» را به خلافت بر خود گماردند و شخصى را به ناحق در جاى صاحب حق پذیرفتند و آن کس را که توصیه در حق او از مقام پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله صادر شده بود، نادیده گرفتند و به خانه فاطمه علیها السّلام هجوم بردند و تصمیم گرفتند در صورت مخالفت متحصّنان، خانه را با اهلش آتش بزنند!! حال آنکه در آن خانه حضرت فاطمه علیها السّلام، سیده زنان عالم، تشریف فرما بود، همان کسى در آنجا حضور داشت که آزرده خاطر ساختن و آزار رسانیدن به او، برابر با آزرده ساختن پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بوده و ما چگونگى آزرده ساختن آن حضرت را در محل خود بیارى خدا متعرض خواهیم شد و على علیه السّلام را با کمال بى‏شرمى از خانه بیرون آوردند و او را تهدید به قتل کردند، و پیش از این، به اینگونه اقدامات بر خلاف اراده حق تعالى، اشاره کردیم. با توجه به اینکه حضرت على علیه السّلام برادر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، داماد، پسر عموى آن حضرت و پدر دو نواده رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله بود و از آن عده پاکان بشمار مى‏آید که خدا به تمام معنى پلیدى را از آنها دور ساخته است و منزلت او نسبت به حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله، مساوى با منزلت هارون علیه السّلام نسبت به حضرت موسى علیه السّلام مى‏باشد. بنا بر این حمل لفظ ارتداد بر این فعل شنیع که نص پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله را ندیده گرفتند و ناحق را بجاى حق برقرار داشتند، بهتر از آنست که ارتداد را حمل کنیم به گروهى از بادیه نشینان که از پرداخت زکات امتناع ورزیده‏اند.
کلمه دوم در رابطه با لفظ صحابه است: هر گاه لفظ صحابه را بر کسى که با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مصاحبت کرده و در سفر و حضر و در جنگها و در خلوتها و جلوتها همراه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بوده و نماز پنجگانه و جمعه و جماعت را با آن‏ حضرت برگزار مى‏کرده و در هیچ مجلسى از مجالس، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جدا نبوده از قبیل «ابو بکر»، «عمر»، «عثمان»، «عبد الرحمن بن عوف»، «سعد بن ابى وقّاص»، «ابو عبیده بن جراح» و دیگران حمل کنیم، نزدیکتر به حقیقت است تا آنکه لفظ صحابه را در رابطه با کسى بکار ببریم که تنها جایگاهش بیرون از مدینه بوده و در طول عمرش جز یکبار یا دو بار یا نزدیک به آن، حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله را ملاقات نکرده است.
قسم به جان خودم، کلیه آنچه را که ابراز داشتم، در کمال وضوح و روشنى است، چنانکه نیازى به اطاله کلام و نقض و ابرام ندارد، مگر براى کسى که خداى تعالى نورى براى او برقرار نکرده باشد؛ بدیهى است چنین کسى از داشتن هر گونه نورى که راهى به واقع باشد، محروم خواهد بود و چنین فردى از کور دلان است و کسى که خدا چشم دل او را نابینا ساخته باشد و از کوردلان بشمار آید، داروى درد او جز آتش دوزخ چیز دیگرى نخواهد بود، چنانکه حق تعالى در این رابطه فرموده است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ؛ دوزخ را براى بسیارى از جن و انس آفریدیم و این گروه از دوزخیان آنهائى هستند که دل دارند و فهم ندارند، چشم دارند و بینائى ندارند، گوش دارند و شنوائى ندارند؛ اینان مانند چهار پایان، بلکه گمراه‏تر از آنان هستند و اینان از سرانجام کار خود بى‏خبرند.
اکنون آنچه مربوط به غدیر خم بود تا اینجا، به پایان رسید و مناسب است سخن خود را با ابیاتى که «حسّان بن ثابت انصارى» در رابطه با قصه غدیر سروده است خاتمه بدهیم. «حسان بن ثابت» پس از اینکه حضرت على علیه السّلام از سوى خدا و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، به امامت و خلافت پس از نبى اکرم صلّى اللّه علیه و آله معیّن شد، حضور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب گشته و عرض کرد: یا رسول الله! آیا اجازه مى‏فرمایید، ابیاتى را که موجبات خرسندى خداى تعالى را فراهم مى‏آورد و در خصوص واقعه غدیر بسرایم؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى حسّان! به نام خدا شروع کن و آنچه به خاطر رسیده، به اطلاع ما برسان.
 «حسان» بنا به فرمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در محل بلندى ایستاد و مسلمانان به منظور شنیدن ابیات او اجتماع کردند. «حسان» ابیات ذیل را سرود:
         ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم             نجّم و اسمع بالرّسول منادیا
             و قال فمن مولاکم و ولیّکم             فقالوا و لم یبدو هناک التعامیا
             الهک مولانا و انت ولیّنا             و لن تجدن منّا لک الیوم عاصیا
             فقال له قم یا علىّ فانّنى             رضیتک من بعدى اماما و هادیا
             فمن کنت مولاه فهذا ولیّه             فکونوا له انصار صدق موالیا
             هناک دعا اللّهمّ وال ولیّه             و کن للذى عادى علیّا معادیا
؛ «در روز غدیر خم، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مردم را ندا داد و آنان را براى استماع کلام خویش بسوى خود دعوت نمود و در ضمن خطابه‏اى که ایراد کرد، از آنها پرسید: مولا و ولىّ شما کیست؟ و آنان بلا درنگ پاسخ دادند: خداى تو مولاى ماست و تو هم ولىّ ما هستى. و در این پاسخى که به عرض رسید، هیچیک از ما نافرمانى نخواهیم کرد و امروز با کمال علاقه به سؤال شما پاسخ مى‏دهیم. در این هنگام، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به مولا على علیه السّلام، فرمود: یا على! از جاى برخیز چه آنکه رضایت خاطر من در آنست که پس از رحلت من، پیشواى مردم و راهنماى ایشان باشى. سپس خطاب به مردم فرمود: هر کسى که من مولاى او هستم، این شخص (على علیه السّلام) ولىّ او خواهد بود. اینک، شما اى مردم! با راستى و درستى او را یارى نمائید و دوست دار او باشید و او را برتر از خود بدانید. در پایان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى مردم دعا کرد و فرمود: پروردگارا! ولىّ على علیه السّلام را دوست بدار و با دشمن او دشمنى نما».
ابیات «حسان» تا اینجا به پایان رسید و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به او، فرمود: اى حسّان! مادامیکه به زبان خودت از ما یارى و جانبدارى مى‏نمائى، روح القدس تو را یارى خواهد کرد و در کنف حمایت و تأیید او خواهى بود.
مؤرخان با انصاف شیعه و سنى، اشعار «حسان» و مراتب تشویق رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نسبت به او را نقل کرده‏اند.
 
 
متن عربی
 
 الاستدلال بحدیث غدیر خم على خلافه علی علیه السّلام بعد النبی صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بلا فصل‏
 
 (أقول) إن حدیث الغدیر- الذى قد ذکرنا جمله من طرقه فى باب قول النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم لعلى علیه السلام: من کنت مولاه فعلى مولاه- هو من أقوى أدله الشیعه و أظهرها على خلافه على علیه السلام و إمامته من بعد النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم بلا فصل، و الاستدلال به یحتاج إلى ذکر أمرین السند و الدلاله.
 (اما السند) فهو فى أعلى مرتبه الصحه و القوه، فانه حدیث متواتر قد رواه أعاظم الصحابه و أجلاؤهم، منهم على علیه السلام و عمار و عمر و سعد و طلحه و زید بن أرقم و البراء بن عازب و أبو أیوب و بریده الأسلمى و أبو سعید الخدرى و أبو هریره و أنس بن مالک و حذیفه بن أسید و جابر بن عبد اللّه و جابر بن سمره و ابن عباس و ابن عمر و عامر بن لیلى و حبشى بن جناده و جریر البجلى و قیس بن ثابت و سهل بن حنیف و خزیمه بن ثابت و عبید اللّه بن ثابت الأنصارى و ثابت بن ودیعه الأنصارى و أبو فضاله الأنصارى و عبید بن عازب الأنصارى و النعمان بن عجلان الأنصارى و حبیب بن بدیل و هاشم بن عتبه
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۳۹۲
و حبه بن جوین و یعلى بن مره و یزید بن شراحیل الأنصارى و ناجیه بن عمرو الخزاعى و عامر بن عمیر و أیمن بن نابل و أبو زینب و عبد الرحمن بن عبد رب و عبد الرحمن بن مدلج و أبو قدامه الأنصارى و أبو جنیده جندع بن عمرو بن مازن و أبو عمره بن محصن و مالک بن الحویرث و عماره و عمرو ذى مر و غیرهم خلق کثیر ممن روى حدیث الغدیر، و لم أظفر على العجاله على أسمائهم و قد ذکر ابن حجر فى تهذیب التهذیب (ج ۷ ص ۳۳۷) اسامى جمله من الصحابه ممن روى حدیث الغدیر (ثم قال فى ص ۳۲۹) و قد جمع ابن جریر الطبرى حدیث الموالاه فى مؤلف فیه أضعاف من ذکر و صححه (ثم قال) و اعتنى بجمع طرقه أبو العباس بن عقده فأخرجه من حدیث سبعین صحابیا أو أکثر (انتهى)، و ذکر القندوزى فى ینابیعه فى الباب الرابع (قال) و فى المناقب أخرج محمد بن جریر الطبرى- صاحب التاریخ- خبر غدیر خم من خمسه و سبعین طریقا و أفرد له کتابا سماه کتاب الولایه، ثم قال أیضا: أخرج خبر غدیر خم أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید بن عقده و أفرد له کتابا و سماه الموالاه و طرقه من مائه و خمسه طرق، ثم قال: و حکى العلامه على بن موسى بن على بن محمد أبى المعالى الجوینى الملقب بإمام الحرمین- أستاذ أبى حامد الغزالى- یتعجب و یقول: رأیت مجلدا فى بغداد فى ید صحاف فیه روایات خبر غدیر خم مکتوبا علیه المجلده الثامنه و العشرون من طرق قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: من کنت مولاه فعلى مولاه و یتلوه المجلده التاسعه و العشرون (انتهى) هذا کله سند الحدیث.
 (و أما الدلاله) فهى أیضا فى أعلى مرتبه الظهور بعد ملاحظه القرائن المحفوفه به الحالیه و المقالیه، و توضیحه: إن للفظ المولى فى اللغه معانى متعدده کالمالک و العبد و المعتق و العتیق و المحب و الجار و الحلیف و العصبه
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۳۹۳
و منه قوله تعالى: وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی، قیل: سموا بذلک لأنهم یلونه فى النسب من الولى و هو القرب، و من معانیه أیضا الناصر، قیل: و منه قوله تعالى: ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ، و الصدیق قیل: و منه قوله تعالى: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً، أى صدیق عن صدیق، قیل: و الوارث، و منه قوله تعالى: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ، أى ورثه، إلى غیر ذلک، و من أکمل معانیه و أتمها بل و من أشهرها و أظهرها هو الأولى بالإنسان من نفسه، فالمولى بهذا المعنى یطلق على کل عال ذى مقام شامخ مطاع أمره نافذ حکمه، فتقول له: أنت مولاى أى أولى بى من نفسى، بل و بهذا المعنى یطلق أیضا على مالک الرقبه فانه أولى بعبده من نفسه، إذ هو المتصرف فى أموره و شؤونه و العبد کلّ علیه لا یقدر على شى‏ء، و من هنا صح أن یقال: إن مالک الرقبه لیس معنى آخر مستقلا للفظ المولى فى قبال الأولى بالإنسان من نفسه بل هو من مصادیقه و أفراده و الجامع بینهما کما أشرنا هو کل عال ذى مقام منیع شامخ مطاع أمره نافذ حکمه، فکل من کان کذلک فهو بالنسبه إلى من دونه مولاه أى أولى به من نفسه، سواء کان ذلک ممن یملک رقبته بحیث إن شاء باعه کما فى موالى العبید أم لا.
 (و بالجمله) إن المولى الواقع فى قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم:
من کنت مولاه فعلى مولاه، لیس المراد منه إلا الأولى بهم من أنفسهم الذى هو عباره أخرى عن الإمام و الأمیر و ذلک بشهاده قرائن قطعیه.
 (منها) قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: أ لست أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، فبعد ما قال أصحابه: بلى قال: من کنت مولاه فعلىّ مولاه فتفریعه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم قول: من کنت مولاه على قوله: ألست‏
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۳۹۴
أولى بالمؤمنین من أنفسهم دلیل واضح على کون المولى هنا بمعنى الأولى بهم من أنفسهم و إلا لکان قوله: أ لست أولى لغوا جدا، هذا مع أن فى کثیر من طرق الحدیث التفریع بالفاء صریحا مثل قوله: فمن کنت مولاه فعلىّ مولاه، و هذا أظهر و أصرح فى التفریع کما لا یخفى.
 (و منها) قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم فى بعض طرقه- کما تقدم- إن اللّه مولاى و أنا مولى المؤمنین أولى بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه- یعنى علیا علیه السلام- فجعل صلى اللّه علیه (و آله) و سلم کلمه أولى بهم من أنفسهم بیانا لقوله: و أنا مولى المؤمنین و مفسرا لمعناه، فهذا أیضا دلیل واضح على کون المراد من مولى هنا هو أولى بهم من أنفسهم.
 (و منها) تصریحه فى بعض طرقه بلفظ أولى به من نفسه- کما تقدم- فى حدیث کنز العمال و الهیتمى الذى کان أوله إنى لا أجد لنبى (إلى أن قال) ثم أخذ بید على علیه السلام فقال: من کنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه فان ذلک أیضا دلیل واضح على أن المراد من المولى فى بقیه طرق الحدیث هو الأولى به من نفسه، فان الأخبار یفسر بعضها بعضا.
 (و منها) قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم فى بعض طرقه الممزوج بحدیث الثقلین: إنه لم یعمر نبى إلا نصف عمر الذى یلیه من قبله، أو إنى لا أجد لنبى إلا نصف عمر الذى کان قبله و إنى یوشک أن أدعى فأجیب أو إنى قد یوشک أن أدعى فأجیب، و إنى مسؤول و إنکم مسؤولون فماذا أنتم قائلون، فان هذا کله من أقوى الأدله على أنه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم لم یکن إلا فى مقام الوصیه و الاستخلاف و تعیین الإمام من بعده کى یأتم به الناس و یهتدوا بهداه و یقفوا أثره و لا یترکهم سدى أتباع کل ناعق، لا بصدد بیان أن من کنت محبه أو ناصره أو نحو ذلک من المعانى فعلىّ محبه أو ناصره‏
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۳۹۵
فان إراده مثل هذه المعانى مما لا یحتاج إلى ذکر قرب موته و دنو أجله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم و أنه یوشک أن یدعى فیجیب و غیر ذلک.
 (و منها) إن فعل النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم و مجموع ما صدر منه فى ذلک الیوم- أى یوم غدیر خم، مع قطع النظر عن کل قرینه لفظیه- هو من أقوى دلیل و أعظم شاهد على أنه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم کان بصدد نصب الإمام و الخلیفه من بعده و أن المراد من المولى هو الأولى بهم من أنفسهم لا بمعنى آخر، و توضیحه إنا إذا تأملنا نزوله فى ذلک الموضع بعد منصرفه من آخر حجه له فى یوم ما أتى علیه و لا على أصحابه أشد حرا منه- کما سبق فى بعض روایات الحاکم عن زید بن أرقم- و وقوفه للناس حتى رد من سبقه و لحقه من تخلف- کما سبق فى بعض روایات النسائى عن سعد- حتى اجتمع الیه الناس جمیعا، و أمر بدوحات عظام فکنس تحتهن ورش و ظلل له بثوب- کما فى أغلب روایات زید- ثم عمم علیا علیه السلام بما یعتم به الملائکه- کما مر علیک آنفا أخباره فى باب مستقل- ثم أخذ بید على علیه السّلام- بعد ما خطب الناس و نبههم بقرب موته و دنو أجله- حتى رفع علیا علیه السّلام و نظر الراوى إلى آباطهما- کما سبق فى بعض روایات ابن حجر فى الاصابه عن حبه بن جوین- ثم نزل: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) الآیه، بل و نزل قبله: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ)- کما عرفتهما فى بابهما آنفا- لرأینا أن ذلک کله لیس إلا وصیه و استخلافا من النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم و أنه کان بصدد تعیین الإمام من بعده و تفهیم الناس أن المقتدى لهم على علیه السّلام لا أن من کنت محبه أو ناصره فعلىّ محبه و ناصره.
 (و مما) یؤکد ذلک أیضا قول أبى بکر و عمر لعلى علیه السلام- بعدما سمعا قول النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم- أمسیت یابن أبى طالب مولى کل‏
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۳۹۶
مؤمن و مؤمنه، أو قول عمر: بخ بخ لک یابن أبى طالب أصبحت مولاى و مولى کل مسلم، أو هنیئا لک یابن أبى طالب أصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه- فان النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم لو لم یکن قد أنشأ و أوجد بفعله و قوله ذلک لعلى علیه السلام منصبا جدیدا لم یکن ثابتا له من قبل لما قالا له أمسیت- أو أصبحت- مولى کل مؤمن و مؤمنه و نحو ذلک، فان مثل هذا التعبیر لا یقال إلا عند حصول منصب جدید حادث، و إلا فعلىّ علیه السلام کان محبا لمن کان النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم محبا له، أو ناصرا لمن کان النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم ناصرا له من قبل هذا، و هذا کله واضح لا یحتاج إلى مزید بیان، (کما) أن إنکار الحارث بن النعمان الفهرى على النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم بقوله: «إنک أمرتنا بکذا و کذا فقبلنا ثم لم ترض بهذا حتى رفعت بضبعى ابن عمک تفضله علینا» أیضا مما یؤکد أن النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم قد استخلف علیا بفعله و قوله ذلک، و عینه إماما للناس من بعده فضاق بذلک صدر الحارث بن النعمان فاعترض على النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم فأجابه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم بأنه من اللّه، فلم یر الحارث بدا إلا أن یدعو على نفسه فدعا و نزل العذاب علیه حتى أهلکه اللّه، فلو کان مقصود النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم هو تبلیغ الناس أن من کنت محبه أو ناصره أو نحو ذلک فعلىّ کذلک لم یکن الأمر ذا أهمیه بهذه المثابه حتى یضیق صدر الحارث بذلک و یدعو على نفسه و یهلکه اللّه.
و قد أورد علماء السنه على الاستدلال بحدیث الغدیر لخلافه على علیه السّلام بعد النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم بلا فصل بأمور ضعیفه.
 (منها) إن أحدا من أئمه العربیه لم یذکر أن مفعلا یأتى بمعنى أفعل أى المولى بمعنى الأولى، (و الجواب عنه): کأنهم لم یسمعوا ما قاله المفسرون‏
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۳۹۷
فى قوله تعالى فى سوره الحدید: (مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ) من السنه و الشیعه کالکشاف و الجلالین و البیضاوى و أبى السعود و الطبرسى و التبیان و غیرهم فانهم قد ذکروا تفسیره بالأولى، أى هى أولى بکم، و یقول الأخطل فى عبد الملک بن مروان مادحا له:
         فما وجدت فیها قریش لأمرها             أعف و أوفى من أبیک و أمجدا
          و أورى بزندیه و لو کان غیره             غداه اختلاف الناس ألوى و أصلدا
          فأصبحت مولاها من الناس کلهم             و أحرى قریش أن تهاب و تحمدا
 فخاطبه بلفظ مولى- و هو خلیفه مطاع الأمر- من حیث اختص بالمعنى الذى احتمله، و الأخطل هو أحد شعراء العرب و ممن لا یطعن علیه فى معرفه، و لا میل له إلى مذهب الإسلام، بل هو من المبرزین فى علم اللغه و کذلک أبو عبیده معمر بن المثنى الذى هو مقدم فى علم العربیه غیر مطعون علیه فى معرفتها قد ذکر فى کتابه المتضمن تفسیر غریب القرآن المعروف بالمجاز (ج ۲ ص ۲۵۴) فى تفسیر الآیه المذکوره ما لفظه: (هى مولاکم) أولى بکم» و استشهد بقول لبید، فى معلقته المشهوره:
         فغدت کلا الفرجین تحسب أنه             مولى المخافه خلفها و أمامها
 معناه أولى بالمخافه، یرید أن هذه المطیه تحیرت فلم تدر أخلفها أم أمامها و لیس أبو عبیده معمر بن المثنى المذکور متهما فى التقصیر فى علم اللغه و لا مظنونا به المیل إلى أمیر المؤمنین على علیه السّلام بل هو معدود من الخوارج و یقول ابن قتیبه الدینورى فى غریب القرآن و مشکله (ج ۲ ص ۱۶۴) ما نصه: (مأواکم النار هى مولاکم) أى هى أولى بکم، ثم استشهد بقول لبید المذکور، و جاء فى شرح معلقه لبید المزوزنى (ص ۱۰۶) طبع بیروت سنه ۱۳۷۷ ه- سنه ۱۹۵۸ م، فى شرح هذا البیت ما نصه حرفیا: «قال ثعلب: إن‏
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۳۹۸
المولى فى هذا البیت بمعنى الأولى بالشى‏ء کقوله تعالى: (مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ) أى أولى بکم».
و کذلک جاء فى البخارى تفسیر (هى مولاکم) أولى بکم کما ذکره ابن حجر العسقلانى فى فتح البارى شرح البخارى (ج ۸ ص ۴۸۲) و قال: و کذا قال أبو عبیده: و فى بعض نسخ البخارى (هو أولى بکم) و کذا هو کلام أبى عبیده أیضا.
و کذلک یروى عن أبى بکر محمد بن القاسم الأنبارى فى کتابه المعروف بتفسیر المشکل فى القرآن فى ذکر أقسام مولى، قال: إن المولى الولى، و المولى الأولى بالشى‏ء، و استشهد على ذلک بالآیه المذکوره و ببیت لبید أیضا:
         کانوا موالى حق یطلبون به             فأدرکوه و ما ملوا و لا تعبوا
 و قد ذکر الفخر الرازى عن الکلبى و الزجاج و الفراء و أبى عبیده أنهم أیضا فسروا الآیه بالأولى، مضافا إلى أنه لو لم یکن هناک آیه و لا روایه و لا لغوى قد صرح بأن المولى قد جاء بمعنى الأولى سوى قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم؟ قالوا: بلى قال: فمن کنت مولاه فعلىّ مولاه، أو قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم:
إن اللّه مولاى و أنا مولى المؤمنین أولى بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فعلىّ مولاه؛ لکفى ذلک دلیلا على مجى‏ء المولى بمعنى الأولى فان المراد فیهما لیس إلا ذلک بقرینه قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: ألست أولى، و قوله:
أولى بهم.
 (و منها) إن المولى لو کان بمعنى الأولى لجاز استعمال کل منهما مکان الآخر فکان یصح قول القائل: هذا مولى بزید بدل قوله: أولى بزید، أو أولى زید بدل قوله: مولى زید، و من المعلوم عدم صحه ذلک (و الجواب عنه)
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۳۹۹
إن المراد من کون المولى بمعنى الأولى هو کونه بمعنى الأولى به بانضمام حرف الجر، و من المعلوم جواز استعمال کل منهما مکان الآخر فتقول: هذا مولى زید أى أولى بزید، أو تقول: هذا أولى بزید أى مولى زید، نعم کلمه الأولى به تاره تستعمل و یراد منها الأولى به من نفسه کما تقدم فى قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم، و أخرى تستعمل و یراد منها الأولى به من غیره، کما فى قوله تعالى: (أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ) أى أحق الناس و أحراهم به للذین اتبعوه، أو فى قوله أولى الناس بالمیت أولاهم بمیراثه، أى أحقهم و أحراهم به أحقهم و أحراهم بمیراثه، ففى الأول یعتبر العلو و المقام الشامخ، و فى الثانى لا یعتبر ذلک بل یطلق على المساوى و الأدنى أیضا.
 (و منها) أنه لو حملنا المولى فى قوله صلى اللّه علیه (و آله) و سلم:
من کنت مولاه فعلىّ مولاه على الأولى بهم من أنفسهم و لم نحمله على الناصر أو المحب أو نحو ذلک فیستلزم ذلک المفسده العظیمه و الوصمه الفظیعه و الئلمه المتفاقمه فى جل أصحاب رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم من المهاجرین و الأنصار (و الجواب عنه) إن خطأ الأصحاب جلهم فى أمر مخصوص لیس أمرا غیر معقول، و دعوى إجماع الأمه على بیعه أبى بکر و أنه قال النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: إن أمتى لا تجتمع على الخطأ ممنوعه صغرى و کبرى، أما الصغرى فلعدم تحقق الإجماع کما ستعرف فى الجمله من کلام ابن قتیبه، و تفصیله موکول إلى مراجعه التواریخ المفصله، و أما الکبرى فلأنه لیس هو حدیثا متسالما علیه عند الفریقین جمیعا أى السنه و الشیعه کى یصح الاستدلال به عند المناظره، بل هو حدیث موضوع قد وضعه الواضع لتصحیح ما ارتکبه جل الصحابه بعد النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم و قد وقع‏
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۴۰۰
فى أمه موسى علیه السلام فى زمان حیاته قبل مماته ما هو أعظم مما وقع فى أمتنا بعد وفاه نبینا صلى اللّه علیه (و آله) و سلم، فان موسى علیه السلام بعد ما دعا قومه إلى التوحید زمنا طویلا بید بیضاء و عصا تفلق البحر و تلقف ما صنعه الساحرون، و بنحو ذلک من الآیات و البینات و آمنوا باللّه و عبدوه و وحدوه غاب عنهم زمنا یسیرا للمناجاه مع ربه و خلف فیهم هارون و هو أخو موسى علیه السلام و شریکه فى النبوه بمقتضى قوله تعالى: (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا) و قد أمرهم بطاعته و ملازمته، فلما غاب عنهم أجمعوا- إلا القلیل منهم- على مخالفه هارون و کادوا یقتلوه فترکوه و اتخذوا العجل و عبدوه و أشرکوا باللّه عز و جل و أضلهم السامرى، فاذا جاز أن تجتمع أمه موسى على اتخاذ العجل و الشرک باللّه عز و جل و ترک هارون بعدما کادوا یقتلونه جاز أیضا خطأ جل الصحابه فى اتخاذهم أبا بکر خلیفه و ترکهم علیا علیه السلام وصى النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم بعد ما کادوا یقتلونه على ما ذکره ابن قتیبه فى الإمامه و السیاسه فى قصه بیعه على علیه السلام، قال: و إن أبا بکر تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند على علیه السلام فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم- و هم فى دار على علیه السلام- فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الذى نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنها على من فیها، فقیل له: یا أبا حفص إن فیها فاطمه (فقال: و إن) فخرجوا فبایعوا إلا علیا (إلى أن قال) فأتى عمر أبا بکر فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلف عنک بالبیعه؟ (إلى أن قال) ثم قام عمر فمشى معه جماعه حتى أتوا باب فاطمه سلام اللّه علیها فدقوا الباب فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: یا أبه یا رسول اللّه ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن أبى قحافه، فلما سمع القوم صوتها و بکاءها انصرفوا باکین و کادت قلوبهم تنصدع، و أکبادهم تنفطر، و بقى عمر و معه قوم فأخرجوا
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۴۰۱
علیا، فمضوا به إلى أبى بکر فقالوا له: بایع فقال: إن لم أفعل فمه؟ قالوا:
إذا و اللّه الذى لا إله إلا هو نضرب عنقک، قال: إذا تقتلون عبد اللّه و أخا رسوله، قال عمر: أما عبد اللّه فنعم، و أما أخو رسوله فلا، و أبو بکر ساکت لا یتکلم، فقال له عمر: ألا تأمر فیه بأمرک؟ فقال: لا أکرهه بشى‏ء ما کانت فاطمه إلى جنبه، فلحق على علیه السلام بقبر رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم یصیح و یبکى و ینادى: یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی (الخ).
 (أقول) و کأن عمر بن الخطاب قد نسى مواخاه النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم بین أصحابه و أنه آخى بین نفسه و بین على بن أبى طالب علیه السّلام کما عرفت تفصیلها فى باب: علىّ أخو النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم، فأنکر ذلک بعد موت النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم و العهد قریب و قال: أما عبد اللّه فنعم و أما أخو رسوله فلا، و على کل حال إذا جاز أن تجتمع أمه موسى علیه السّلام على اتخاذ العجل و الشرک باللّه بعدما رأوا الآیات و البینات و على ترک هارون بعدما کادوا یقتلونه جاز خطأ جل الصحابه فى اتخاذهم أبا بکر و ترکهم علیا علیه السلام بعدما کادوا یقتلونه بطریق أولى، و وجه الأولویه أن من عدلوا عنه و هو على علیه السلام بالنسبه إلى النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم کان دون هارون فى القرب النسبى بالنسبه إلى موسى علیه السلام، کیف لا و هارون کان أخا لموسى علیه السلام فى نسبه و شریکا فى أمره و نبوته کما ذکرنا، و علىّ علیه السلام کان ابن عم النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم فى نسبه و کان خلیفته فى أمته لا شریکا فى نبوته، کما أن من عدلوا الیه و هو أبو بکر کان فوق العجل الذى اتخذه قوم موسى علیه السلام کیف لا و العجل کان جسدا له خوار کما فى القرآن الکریم، و أبو بکر کان بشرا له روح یتکلم و یخطب، هذا
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۴۰۲
مضافا إلى أن أمه موسى علیه السلام قد اتخذوا العجل إلها یعبد، و جل الصحابه قد اتخذوا أبا بکر خلیفه یطاع لا شریکا مع اللّه عز و جل و إن لم یکن ذلک أقل من الشرک بکثیر، فهذه وجوه متعدده لجواز خطأ جل الصحابه فى اتخاذهم أبا بکر و ترکهم علیا علیه السلام بطریق أولى.
 (و بالجمله) إن المتأمل فى المقام لا یرى أن ما ارتکبه جل الصحابه بعد النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم- بعدما نص على إمامه على علیه السلام- أمرا غریبا بعیدا عن الذهن بعد ما وقع نظیره فى قوم موسى علیه السلام من ترکهم هارون مع أنه قد نص علیه، لا سیما إذا لوحظ ما ورد من النصوص الکثیره من النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم المشیره کلها إلى ما ارتکبه أصحابه من بعده إشاره واضحه جلیه کادت تکون نصا لا إشاره، حیث أخبرهم بارتداد أناس من أصحابه على أعقابهم بعد أن یفارقهم، و أنهم یحدثون من بعده ما یحدثون، إذ من المعلوم أنه لم یصدر من أصحابه من بعده شى‏ء سوى أنهم قد ترکوا النص وراء ظهورهم و فارقوا علیا علیه السلام لدواعى شتى، مثل حداثه سنه کما صرح به أبو عبیده بن الجراح لعلى علیه السلام- على ما ذکره ابن قتیبه فى الإمامه و السیاسه فى إباء على علیه السّلام بیعه أبى بکر- أو لاجتماع فضائل کثیره فیه و مناقب جمه فحسده الناس علیها، مثل کونه أول من أسلم و صلى، أو کونه ممن باهل به النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم بل جعله اللّه فى کتابه نفس النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم فقال: و أنفسنا، أو کونه ممن نزلت فیه آیه التطهیر، أو من ورد فیه حدیث المنزله، أو حدیث الرایه یوم خیبر، أو حدیث الطیر المشوى، أو حدیث المواخاه، أو سد أبواب المسجد إلا بابه، إلى غیر ذلک مما یوجب صیرورته محسودا للناس إلا القلیل ممن هداه اللّه و ثبته، أو لکونه خشنا فى دین اللّه شجاعا فى الحروب قد قتل صنادید
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۴۰۳
العرب و أبطالهم فلم یقم الدین إلا بسیفه، فعاداه العرب ففى زمان النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم لم یمکنهم أن ینالوه بسوء، فلما توفى النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم اغتنموا الفرصه و أعانوا فى انتزاع الأمر من یده إلى غیر ذلک من الدواعى.
 (و أما) نصوص ارتداد أناس من الصحابه من بعد النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم فهذه بعض طرقها نقتصر على ذکر ما رواه أرباب الصحاح دون غیرهم، فروى البخارى فى صحیحه فى کتاب بدء الخلق فى باب قول اللّه تعالى: (وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا) بسنده عن ابن عباس عن النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم قال: إنکم محشورون حفاه عراه غرلا ثم قرأ: (کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ) و أول من یکسى یوم القیامه ابراهیم، و إن أناسا من أصحابى یؤخذ بهم ذات الشمال فأقول: أصحابى أصحابى فیقول: إنهم لم یزالوا مرتدین على أعقابهم منذ فارقتهم، فأقول کما قال العبد الصالح: (و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم- إلى قوله- الحکیم) و رواه أیضا باسناد آخر و بألفاظ متقاربه فى کتاب بدء الخلق فى باب وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ، و فى کتاب التفسیر فى باب: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً، و قال فیه: فأقول یا رب أصحابى فیقول: إنک لا تدرى ما أحدثوا بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم (الخ) و فى کتاب التفسیر أیضا فى باب کما بدأنا أول خلق نعیده، و فى الرقاق فى باب کیف الحشر، و فى الرقاق أیضا فى باب الحوض بطرق متعدده، و فى کتاب الفتن الحدیث الثانى.
 (و رواه مسلم أیضا) فى صحیحه فى کتاب الطهاره فى باب استحباب إطاله الغره و التحجیل فى الوضوء، و فى کتاب الفضائل فى باب إثبات حوض نبینا بطرق متعدده، و فى کتاب الجنه فى باب فناء الدنیا.
 (و رواه الترمذى أیضا فى صحیحه ج ۲ ص ۶۸) بطریقین (و فى ج ۲
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۴۰۴
أیضا ص ۱۹۹) بطریقین آخرین، و رواه النسائى أیضا فى صحیحه (ج ۱ ص ۲۹۵) و ابن ماجه فى صحیحه فى أبواب المناسک (ص ۲۲۶).
 (هذا) مع ما ورد عن النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم من الاشاره الجلیه أیضا فى خصوص أبى بکر من أنه یحدث من بعده ما أحدث، إذ روى الإمام مالک بن أنس فى صحیحه المسمى بالموطأ فى کتاب الجهاد (ص ۱۹۷) بسنده عن أبى النضر مولى عمر بن عبید اللّه أنه بلغه إن رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم قال لشهداء أحد: هؤلاء اشهد علیهم، فقال أبو بکر:
ألسنا یا رسول اللّه إخوانهم أسلمنا کما أسلموا و جاهدنا کما جاهدوا؟ فقال رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: بلى، و لکن لا أدرى ما تحدثون بعدى، فبکى أبو بکر ثم بکى، ثم قال: أئنا لکائنون بعدک؟
 (أقول) و من الغریب أن علماء السنه- بعد أن لم یمکنهم المناقشه فى سند هذه النصوص الوارده فى ارتداد أناس من الصحابه قد حملوها على امتناع قوم من الأعراب من أداء الزکاه مثل مالک بن نویره و غیره ممن سکن خارج المدینه و لم یر النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم طول عمره إلا مره أو مرتین أو ما یقرب من ذلک، و هذا تأویل بعید فى کلمتین (الأولى) فى لفظه الارتداد فان النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم إذا نص- بمقتضى ما عرفته من الأخبار المتواتره- و صرح بأنه أولى بالمؤمنین من أنفسهم و اعترف به أصحابه ثم قال: فمن کنت مولاه أى أولى به من نفسه بقرینه کلامه المتقدم فعلىّ مولاه، بعد التنبیه على دنو أجله و قرب موته کما تقدم، فهو قرینه قطعیه على کونه فى مقام الإیصاء و الاستخلاف، ثم توفى و مضى إلى ربه و عصوه أصحابه و نبذوا النص وراء ظهورهم و اتخذوا أبا بکر خلیفه و بدلوا شخصا غیر الذى قیل لهم و هجموا على دار فاطمه علیها السلام و کادوا یحرقونها
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۴۰۵
على من فیها، و فیها فاطمه سیده النساء التى من آذاها فقد آذى النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم کما ستسمع فى محله، و أخرجوا علیا علیه السلام و کادوا یقتلونه کما سمعت و هو أخو النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم و صهره، و ابن عمه و أبو سبطیه، و ممن أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، و هو من النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم بمنزله هارون من موسى، فحمل لفظه الارتداد الواقعه فى تلک النصوص المتقدمه على هذا الفعل الشنیع أولى و أولى من حملها على امتناع قوم من الأعراب من أداء الزکاه (الثانیه) فى لفظه الأصحاب فان حمل هذه اللفظه على من صاحب النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم فى سفره و حضره و غزواته و حروبه و خلواته و جلواته، و کان یحضر معه الصلوات الخمس و الجمعه و الجماعه و لا یفارقه فى أى مجلس من مجالسه مثل أبى بکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبى وقاص و أبو عبیده بن الجراح و نظرائهم، أقرب و أقرب من حمله على قوم لم یسکنوا إلا فى خارج المدینه و لم یروا النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم طول عمرهم إلا مره أو مرتین أوما یقرب من ذلک، و لعمرى إن هذا کله واضح لا یحتاج إلى إطاله الکلام و مزید النقض و الإبرام، غیر أن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ و من أعمى اللّه قلبه فلا دواء له إلا النار، قال اللّه تعالى: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ».
و نختم الکلام بأبیات حسان بن ثابت الأنصارى فى قصه الغدیر فانه جاء إلى النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم فقال له: یا رسول اللّه أتأذن لى أن أقول فى هذا المقام ما یرضاه اللّه؟ فقال له: قل یا حسان على اسم اللّه، فوقف على نشز من الأرض و تطاول المسلمون لسماع کلامه فأنشأ یقول:
                        فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۱، ص: ۴۰۶
         ینادیهم یوم الغدیر نبیهم             بخم و أسمع بالرسول منادیا
          و قال فمن مولاکم و ولیکم             فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا
          إلهک مولانا و أنت ولینا             و لن تجدن منالک الیوم عاصیا
          فقال له قم یا علىّ فاننى             رضیتک من بعدى إماما و هادیا
          فمن کنت مولاه فهذا ولیه             فکونوا له أنصار صدق موالیا
          هناک دعا اللهم وال ولیه             و کن للذى عادى علیا معادیا
 فقال له رسول اللّه صلى اللّه علیه (و آله) و سلم: لا تزال یا حسان مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.
ذکر ذلک أکثر المؤرخین من الفریقین المنصفین.
 
منبع:     
 
نام کتاب: فضائل الخمسه من الصحاح السته
نویسنده: سید مرتضى فیروز آبادى‏
 
ترجمه  محمد باقر ساعدى‏
 
(نرم افزار گنجینه روایات نور)