آیا مسلمان بودن اجباری است؟

انسان در گزینش راه زندگى خویش مختار است و پیش از آنکه در فضاى دین اسلام قرار گیرد، اجبارى در انتخاب دین ندارد. علامه طباطبایى در ذیل آیه «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» بر این نکته تأکید مى نماید که چون واقعیت اسلام در سایه قرآن و کلمات پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله واضح و هویدا شده، احتیاجى ندارد که مردم را به پذیرفتن اسلام اجبار و اکراه کرد. چنانکه در ادامه آیه می‌فرماید: «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» و در واقع این فراز، علت جمله «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» است؛ یعنى چون راه راست از گمراهى آشکار شده است، دیگر جاى اجبار و اکراه نیست۱.

در آیه‌اى دیگر خداوند بر عدم تحمیلى بودن دین، چنین تاکید مى فرماید: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ  فَلْیَکْفُرْ ؛ حق از پروردگارتان ـ رسیده ـ است. پس هر که بخواهد، بگرود و هر که بخواهد انکار کند»۲.

لازم به ذکر است که اجبار در پذیرش دین با حکمت آزمایش بندگان مخالف است و خداوند، رسولش را از اجبار مردم براى ایمان به خدا بازداشته و فرموده است: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لآمَنَ مَنْ فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ؛ اگر پروردگارت مى خواست، قطعاً هر که در زمین است ایمان مى آورد. پس آیا تو مردم را ناگزیر مى‌کنى که بگروند؟! ».

بنابراین عقیده قابل تحمیل نیست و نمى توان در حیطه عقیده کسى را جبر و اکراه نمود. گذشته از این باید توجه داشت که عقاید جزو درونیاتی و امور قلبی است که هیچ کس بجز خود فرد به آن دسترسی ندارد و اصلا اجبار در آن بی معناست . و هرگز  با اجبار نمی توان کسی را به چیزی معتقد کرد هرچند در ظاهر به آن اعتراف کند.

چرا باید حتما اسلام را انتخاب کرد؟

دین حق و بلکه راه راست در هر زمانى همواره یکى بیش نیست و بر همه کس لازم است با شناسایى کامل، آن را پیروى کند. از نگاه قرآن دین صحیح، دین اسلام بوده و انتخاب آن برای رستگاری ضرورت دارد.

قرآن کریم مى فرماید: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ»۳ هر که جز دین اسلام دین دیگرى گزیند، هرگز از وى پذیرفته نشود و در آخرت، اهل نجات نخواهد بود.

استاد مطهرى ضمن تأکید بر این نکته، چنین مى نویسد: «درست است که در دین، اکراه و اجبارى نیست ولى این سخن به این معنا نیست که دین خدا در هر زمانى متعدد است و ما حق داریم هر که را که بخواهیم انتخاب کنیم، چنین نیست. در هر زمانى یک دین حق وجود دارد و بس. هر زمان پیغمبر صاحب شریعتى از طرف خدا آمده ـ و ـ مردم موظف بوده‌اند که از راهنمایى او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را چه در عبادات و چه در غیر عبادات از او فرا گیرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبیا رسیده است. در این زمان اگر کسى بخواهد به سوى خدا راهى بجوید باید از دستورات دین او راهنمایى بجوید. قرآن کریم مى فرماید: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ، و هر کس غیر از اسلام دینى بجوید هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود».۴

تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه – حسین عسگری

۱٫ بررسى هاى اسلامى، ص ۵۲٫

۲٫ سوره کهف، آیه ۲۹٫

۳٫ سوره آل عمران، آیه ۷۹٫

۴٫ مجموعه آثار ـ عدل الهى ـ، ج ۱، ص ۲۷۷

منبع:  http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/Articles/Miscellaneous/2009/8/18/46694.html

مقصود از لااکراه فی الدین چیست ؟

شناخت معنای دقیق ( ( لا اکراه فی الدین ) ) ،منوط به نگرشی جامع به آیات قرآن و مجموعه معارف آن است . مسلم است که در اسلام ، احکام اجباری فراوانی وجود دارد؛ مانند ( ( حدود ) ) وقوانین اجتماعی . این محدوده نیز، مشتمل بر احکام اکراهی فراوانی است. مسلماً کسانی که حد بر آنان جاری می شود، راضی به آن نیستند و. …ازاین رو باید در فهم ابتدایی از جمله ( ( لا اکراه فی الدین ) ) تجدید نظر کرد.معنای ظاهری این آیه آن است که اصل پذیرش دین ، قابل اکراه و اجبارنیست ؛ یعنی ، نمی توان کسی را به زور به پذیرش آیینی وادار نمود و یاعقیده ای را از او سلب کرد .بنابراین ( ( عقیده ) ) قابل تحمیل نیست ؛ ولی این محدوده غیر از محدوده احکام است . توضیح این که : کلیه نظام های فکری ،برای خود نظامی اجتماعی را نیز طراحی می کنند .در نظام های اجتماعی ،اکراه و اجبار از ابزارهای پیش بینی شده در کلیه نظام ها است ؛ یعنی ، در هرنظامی در مقوله های اجتماعی و حقوقی آن ، جبر قانونی وجود دارد و بدون آن ، جامعه قابل اداره و کنترل نیست . نظام های قضایی و نیروهای انتظامی درهمه نظام ها، امری مقبول و معقول هستند .بنابراین بایستی محدوده عقیده را از محدوده عمل و حقوق جدا کرد .در حیطه ( ( عقیده ) ) اجبار راهی ندارد؛ولی در حیطه عمل ، جبر و اکراه هم لازم است و هم قابل قبول . اسلام نیز درمحدوده تبلیغ خود، هیچ جبری را برای پذیرش عقیده ای قرار نداده است. دعوت اسلام بر اساس بینش و بصیرت است ؛ چنان که قرآن فرموده است : ( ( ای رسول ما! به مردم بگو راه من این است که خلق را با بینایی و بصیرت به خدا بخوانم ) ) ، ( یوسف ، آیه ۱۰۸ ) ؛ آن گاه که فرد پذیرای اسلام شد، در این صورت یک سری از احکام اجتماعی آن ، از جمله حکم مرتد را نیز باید پذیراشود.

به نقل از سایت تبیان

منبع : http://www.porseman.org/q/showq.aspx?id=3367

چرا انسانها حتماً باید دین دار باشند؟ چرا باید حتماً دین اسلام را اختیار کرد؟

نخست باید دانست اگر نیاز انسان را تنها به تأمین آسایش فردی و رفاه اجتماعی بدانیم تا حدودی تجربیات گذشته و عقل بشری راهگشا می باشد. اما برای افزودن ضریب اطمینان علاوه بر عقل، نیاز به وحی قابل انکار نیست. گذشته از این که برخی نیازهای انسان مانند حس پرستش و معرفت به آفریدگار و جزئیات قیامت برای عقل بشری به جز از طریق آموزه های دینی و وحیانی امکان پذیر نیست

«کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ؛ همان طور که در میان شما، فرستاده ای از خودتان روانه کردیم [که] آیات ما را بر شما می خواند و شما را پاک می گرداند و به شما کتاب و حکمت می آموزد و آنچه را نمی دانستید به شما یاد می دهد».

و اما دلیل برتری دین اسلام، به عنوان آخرین دین آسمانی خود بر کاملترین شریعت آسمانی است. احکام و معارف مطرح شده در اسلام در مقایسه با مطالب آمده در تورات و انجیل از جهت گستردگی و عمق و درستی قابل اثبات است. به ویژه آنچه در مذهب شیعه آمده است که میراث سنت نبوی و عدالت و پایداری علوی است.

اما در پاسخ شما به طور کلى توجه به چند نکته ضرورى است:

۱ـ قانون‏ گذارى و تعیین مسؤولیت مجموعه افراد را باید در نظر گرفت نه موارد نادر و استثنایى را؛ مثلاً در نصب چراغ خطر، ساعت استثنایى ۲و۳ بعد از نیمه شب را در نظر نمى‏گیرند یا راننده‏ اى را در نظر نمى‏گیرند که اگر چراغ خطر هم نباشد، براساس موازین اخلاق و انسانیت مراعات حقوق دیگران را مى‏نماید؛ بلکه بیشتر وقت‏ ها، نوع افرادرا در نظر مى‏گیرند که در چنین شرایطى منفعت همگانى را بر اقلیت ترجیح مى‏دهند.

«قد خرقت الشهوات عقله؛ شهوت ها پرده عقلش را دریده‏ اند» (نهج ‏البلاغه، خطبه ۱۰۹).

۲ـ در نهاد انسان علاوه بر فطرت، غرایز هم وجود دارد. غریزه شهوت، غضب، حسادت، حبّ ذات، حبّ جاه،و… البته بحث در شرایط عادى نیست؛ بلکه سخن در شرایط بحرانى است. مطمئن باشید وقتى غرایز طوفان مى‏کند، فطرت نمى‏تواند یک تنه آن را مهار کند. حضرت على(ع) در وصف انسانى که مقهور غرایز گشته است مى‏فرمایند:

در اینجا تربیت فطرى به تنهایى کارساز نیست. مهم‏ترین عامل مهارکننده در چنین شرایطى دیانت و تعهد الهى است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ؛  پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار چنگ زده است»(بقره، آیه ۲۵۶).

امام صادق(ع) در توضیح این آیه مى‏فرمایند: «هى الایمان باللّه‏ وحده لاشریک له؛ این دستگیره محکم همان ایمان به خداى یکتاست» (کافى ج ۲، ص ۱۴).

در خصوص این سؤال باز توجه به چند نکته ضرورى است:

الف) نیاز انسان در مسیر سعادت و کمال تنها به یک سلسله ضوابط و قوانین نیست. به عبارت دیگر تنها عمل به دستورات مایه کمال انسان نیست، بلکه انسان خلأهاى روحى و نیازهایى دارد و مى‏خواهد بداند که سرچشمه هستى کجاست؟ با چه هدف به دنیا آمده است و سرانجام این هستى چیست؟ سؤال هایى اگر بى‏جواب بماند، منجر به نیهیلیسم و پوچ‏گرایى مى‏شود. و عمل به وظایف و دستورات دینی چنین خلأهایى را پر مى‏کند، این تنها ایمان مذهبىاست که جوابگوى این سؤال‏ها بوده و به انسان امید و آرامش مى‏بخشد. ویلیام جیمز پدر روان‏شناسى جدیدمى‏گوید: «مؤثرترین داروى شفابخش نگرانى همان ایمان و اعتقاد مذهبى است»، (آیین زندگى،ص ۱۵۰).

ب ) فطرت انسان تنها در راستاى زندگى دستورالعمل ندارد؛ بلکه یک بعد فطرت عشق و پرستش است و همان فطرتى که به انسان مى‏گوید: عادل باش، به او مى‏گوید: خداى یکتا را پرستش کن. بنابراین گرایش به مذهب و انجام وظایف الهى نیز فطرى انسان است، دانستن این نکته ضرورى است که اگر پیامبران الهى نبودند بشر به بى‏راهه مى‏رفت و دچار خرافات و تباهى مى‏شد. با وصفى که پیامبران و جانشینان آنان میان مردم بوده‏ اند و آنان را ارشاد کرده‏ اند علماو دانشمندان نیز مردم را راهنمایى نموده‏ اند، باز هم آنان گرفتار انحرافات شده‏ اند و…؛ چه رسد به این که اگر انبیاء نبودند و مردم به حال خود واگذاشته مى‏شدند؟! «افراد آدمى در هر سنى که باشند، به وسیله احساس بیشتر از منطق به جنبش درمى‏آیند و از قوانین دشوار زندگى – اگر آنها را معرف ارایه خداوند بدانند نه یک نیروى نابینا – با میل بیشترى اطاعت مى‏کنند و با تجربه معلوم شده است که مردم خیلى بهتر از یک شخص پیروى مى‏نمایند تا یک اصل.قوانین طبیعى حفظ زندگى و بقاى نسل و تعالى روانى اگر چون مشیت خداوندى در نظر آیند، قدرت و نفوذ بیشترىپیدا مى‏کنند» (راه زندگى، ص۱۶۹).

ج ) ادراکات فطرى در بسیارى از امور توأم با ابهام و نیمه آگاهانه است و به تنبّه و بیدارى نیاز دارد. عقل انسان بسیارى از حقایق را درک مى‏کند؛ ولى ممکن است در جامعه جوى پدید آید و عقل زیر انبوهى از هوا و هوس، دفن شود. در این جاست که باید مربى توانایى به نجات عقل بشتابد.

حضرت على(ع) در وصف پیامبران مى‏فرماید: «لیستادوهم میثاق فطرته… و یثیروا لهم دفائن العقول؛ آنان آمدند تا بشر را وادار به انجام پیمان فطرت کنند و خردهاى مدفون را برانگیزانند »(نهج ‏البلاغه، خطبه اول).

در این جا نقش پیامبران نقش مهندس کشاورزى است. مهندس کشاورزى آفریننده گیاه و خواص آن نیست؛ ولى پدید آورنده زمینه شکوفایى و رشد آن است.

د ) فطرت انسان کلیات را درک مى‏کند، ولى حدود و ثغور وظایف را درک نمى‏کند. بر همین اساس وقتى گفته مى‏شود «دین فطرى است» منظور روح و جان دین است نه جزئیات؛ مثلاً در نماز تشکر از ولى نعمت فطرى است، ولى رکعت‏ هاى نماز، هیأت و کیفیت افعال آن و… فطرى نیست و بستگى به اعتبار شارع مقدس دارد و یا ارث عادلانه زن و مرد چقدر است؟ حد و مرز این را فطرت درک نمى‏کند. فطرت تنها از عدالت دم مى‏زند. با این بیان نمى‏توان به هدایت فطرى بسنده کرد و خود را از هدایت وحى و ارشاد بى‏نیاز دانست. در راستاى کمال، فرض جدایى دیانت ازفطرت و فطرت از دیانت غیرممکن است. فطرت با همه نقشى که در سعادت بشر ایفا مى‏کند، اگر متکى به تعهد ایمانى نباشد نمى‏توان بشر را در مرحله سقوط برهاند. سایر صفات پسندیده نیز در صورتى که پشتیبانى ایمانى نداشته باشد، در صحنه نبرد؛ با غرایز شکست خواهد خورد. یکى از دانشمندان مى‏گوید: «بعضى‏ ها که طبعاً اخلاقى هستند مى‏گویند که چون مشکل اساسى اطاعت از قوانین اخلاقى است، پس اگر عملاً بتوانیم این قواعد را به کار بندیم به مذهب محتاج نخواهیم بود. این رویه نشانه ندانستن پسیکولوژى است؛ چه انسان همیشه در اعتبار قواعدى که سرچمشه آن را نمى‏داند شک مى‏آورد. به علاوه چنین رویه‏اى دلیل عدم توجه به اصل مشکل است؛ زیرا مقصود این است که انسان از درون تکمیل شود تا بتواند به طور اخلاقى فکر کند. هدف این نیست که انسان را وادار کنیم که حرکات اخلاقى را انجام دهد. مادامى که رفتار هر فرد نشانه تکامل عمیق درونى‏ اش نباشد، عملیات او یک رشته تحلیلات مصنوعى قراردادى و معرفتى خواهد بود که با اول بهانه‏ اى به باد خواهد رفت، (انسان و سرنوشت،ص۲۱۶).

دانشمند دیگرى مى‏گوید: «اگر کسى بخواهد اصول اخلاقى را بدون مذهب بیاموزد، مانند این است که قصد کند پیکرى زنده اما بدون (نفس) وجود بیاورد»، (ما وفرزندان، ‏ص۸).

منبع : http://www.porseman.org/q/showq.aspx?id=8940