معنای شرح صدر چیست؟ و راه آن چیست ؟

“بن مسعود” مى گوید از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از تفسیر این آیه سؤال کردیم «  أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ اللَّهِ أُوْلَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ »۱ ؛ پس آیا کسى که خدا سینه‏اش را براى [پذیرش‏] اسلام گشاده، و [در نتیجه‏] برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مى‏باشد [همانند فرد تاریکدل است‏]؟ پس واى بر آنان که از سخت‏دلى یاد خدا نمى‏کنند اینانند که در گمراهى آشکارند؟

چگونه انسان شرح صدر پیدا مى کند؟

فرمود: اذا دخل النور فى القلب انشرح و انفتح ؛ هنگامى که نور به قلب انسان داخل شد گسترده و باز مى گردد!

عرض کردیم اى رسول خدا نشانه آن چیست ؟

فرمود: الانابه الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل نزوله ؛ نشانه آن توجه به سراى جاوید و جدا شدن از سراى غرور، و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پیش از نزول آن است در تفسیر على بن ابراهیم مى خوانیم که جمله «افمن شرح الله صدره للاسلام » درباره امیر مؤ منان على (علیه السلام ) نازل شده ، و در بعضى از تفاسیر آمده است که جمله فویل للقاسیه قلوبهم درباره ابولهب و فرزندانش مى باشد.

روشن است که این شان نزول ها در حقیقت از باب تطبیق مفهوم کلى بر مصداق هاى واضح آن است

جالب توجه اینکه در جمله «فهو على نور من ربه » نور و روشنائى به منزله مرکبى ذکر شده که مؤ منان بر آن سوار مى شوند، سرعت سیرش ‍ عجیب ، و مسیرش روشن ، و قدرت جولانش همه جهان را فرا مى گیرد.

عوامل “شرح صدر” و “قساوت قلب “

انسان ها در پذیرش حق و درک مطالب و خودجوشى یکسان نیستند، بعضى با یک اشاره لطیف یا یک کلام کوتاه حقیقت را به خوبى درک مى کنند، یک تذکر آنها را بیدار مى سازد، و یک موعظه و اندرز در روح آنها طوفانى بپا مى کند.

در حالى که بعضى دیگر شدیدترین خطابه ها و گویاترین دلائل و نیرومندترین اندرز و مواعظ در وجودشان کمترین اثرى نمى گذارد، و این مساله ساده اى نیست .

چه تعبیر جالبى دارد قرآن در این زمینه که بعضى را صاحب شرح صدر و گستردگى روح و بعضى را داراى تنگى و ضیق صدر معرفى مى کند چنانکه در آیه ۱۲۵ سوره انعام مى گوید: «فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاء :» ؛ آنکس را که خدا مى خواهد هدایتش کند سینه اش را براى اسلام گشاده مى سازد، و آنکس را که بخواهد گمراه نماید سینه اش را چنان تنگ مى کند که گوئى مى خواهد به آسمان بالا رود!

جهل و گناه و لجاجت و جدال و مراء و همنشینى با بدان و فاجران و مجرمان و دنیاپرستى و هواپرستى باعث تنگى روح و قساوت قلب مى شود.

این موضوعى است که با مطالعه حالات افراد کاملا مشخص است بعضى آنچنان روحشان باز و گشاده است که هر قدر از حقایق در آن وارد شود به راحتى پذیرا مى شود، اما بعضى به عکس آنچنان روح و فکرشان محدود است که گوئى هیچ جائى براى هیچ حقیقتى در آن نیست ، گوئى مغزشان را در یک محفظه با دیوارهاى نیرومند آهنى قرار داده اند.

البته هر یک از این دو عواملى دارد:

مطالعات پیگیر و مستمر و ارتباط مداوم با دانشمندان و علماى صالح ، خودسازى و تهذیب نفس پرهیز از گناه و مخصوصا غذاى حرام ، و یاد خدا کردن از عوامل شرح صدر است .

بر عکس جهل و گناه و لجاجت و جدال و مراء و همنشینى با بدان و فاجران و مجرمان و دنیاپرستى و هواپرستى باعث تنگى روح و قساوت قلب مى شود.

و اینکه قرآن مى گوید: آنکس را که خدا بخواهد هدایت کند شرح صدر مى دهد، یا اگر خدا بخواهد گمراه سازد ضیق صدر مى دهد، این خواستن و نخواستن بى دلیل نیست ، سرچشمه هاى آن از خود ما شروع مى شود.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : اوحى الله عز و جل الى موسى یا موسى لا تفرح بکثره المال ، و لا تدع ذکرى على کل حال ، فان کثره المال تنسى الذنوب ، و ان ترک ذکرى یقسى القلوب ؛ خداوند متعال به موسى (علیه السلام ) وحى فرستاد که اى موسى ! از فزونى اموال خوشحال مباش ، و یاد مرا در هیچ حال ترک مکن ، چرا که فزونى مال غالبا موجب فراموش کردن گناهان است ، و ترک یاد من قلب را سخت مى کند!.

در حدیث دیگرى از امیر مؤ منان (علیه السلام ) آمده است : ما جفت الدموع الا لقسوه القلوب ، و ما قست القلوب الا لکثره الذنوب ! ؛ اشک ها خشک نمى شوند مگر به خاطر سختى دل ها و دل ها سخت و سنگین نمى شود مگر به خاطر فزونى گناه !.

در حدیث دیگرى آمده است که از جمله پیام هاى پروردگار به موسى (علیه السلام ) این بود: یا موسى لا تطول فى الدنیا املک ، فیقسو قلبک ، و القاسى القلب منى بعید: اى موسى آرزوهایت را در دنیا دراز مکن که قلبت سخت و انعطاف ناپذیر مى شود، و سنگدلان از من دورند!.

و بالاخره در حدیث دیگرى از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) چنین آمده است : لمتان : لمه من الشیطان و لمه من الملک ، فلمه الملک الرقه و الفهم ، و لمه الشیطان السهو و القسوه : دو گونه القاء وجود دارد: ؛ القاى شیطانى و القاى فرشته القاى فرشته باعث نرمى قلب و فزونى فهم مى شود، و القاى شیطانى موجب سهو و قساوت قلب مى گردد.

به هر حال براى به دست آوردن شرح صدر و رهائى از قساوت قلب باید به درگاه خدا روى آورد تا آن نور الهى که پیامبر وعده داده در قلب بتابد باید آئینه قلب را از زنگار گناه صیقل داد و سراى دل را از زباله هاى هوا و هوس پاک کرد تا آماده پذیرائى محبوب گردد، اشک ریختن از خوف خدا، و از عشق آن محبوب بى مثال تأثیر عجیبى در رقت قلب و نرمش و گسترش روح دارد، و جمود چشم از نشانه هاى سنگدلى است .

اشک ها خشک نمى شوند مگر به خاطر سختى دل ها و دل ها سخت و سنگین نمى شود مگر به خاطر فزونى گناه !.

روشن است یاد خداوند اگر در عمق جان قرار گیرد و همچنین شنیدن آیاتى که بر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود باید مایه خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤ منان را سخت ملامت مى کند که چرا در برابر این امور خاشع نمى شوند؟ و چرا همچون بسیارى از امت هاى پیشین گرفتار غفلت و بیخبرى شده اند؟ همان غفلتى که نتیجه آن قساوت دل و همان قساوتى که ثمره آن فسق و گناه است !

آیا تنها به ادعاى ایمان قناعت کردن و از کنار این مسائل مهم به سادگى گذشتن و تن به زندگى مرفه سپردن ، در ناز و نعمت زیستن ، و پیوسته مشغول عیش و نوش بودن با ایمان سازگار است ؟!

در حدیثى از على (علیه السلام ) مى خوانیم : لا تعاجلوا الامر قبل بلوغه فتندموا و لا یطولن علیکم الامد فتقسو قلوبکم ؛ در هیچکارى قبل از فرارسیدن زمانش عجله نکنید که پشیمان مى شوید، و فاصله میان شما و حق نباید طولانى گردد که قلوب شما قساوت مى یابد.

در حدیث دیگرى از زبان حضرت عیسى مسیح (علیه السلام ) مى خوانیم : لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله فتقسو قلوبکم ، فان القلب القاسى بعید من الله ، و لا تنظروا فى ذنوب العباد کانکم ارباب ، و انظروا فى ذنوبکم کانکم عبید، و الناس رجلان : مبتلى ، و معافى ، فارحموا اهل البلاء، و احمدوا الله على العافیه ؛ بدون ذکر خداوند زیاد سخن مگوئید که موجب قساوت قلب است ، و قلب قساوتمند از خدا دور است ، و به گناهان بندگان همچون ارباب نسبت به بنده اش نگاه نکنید، بلکه به گناهان خویش بنگرید همچون بنده اى در برابر مولى ، مردم دو دسته اند: گروهى مبتلا، و گروهى اهل عافیت ، نسبت به مبتلایان ترحم کنید، و خدا را بر عافیت سپاس گوئید.

مجموع این تعبیرات و تعبیرات فراوان دیگرى که مشابه آن است به خوبى روشن مى شود که قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا که تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است .

آیا کسانى که تنها از زندگى به این قانع شده اند که در عالم بیخبرى و دائما عیش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى منادیان حق را لبیک گویند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محرومیت مظلومان تکانى بخورند، تنها به خویشتن بیندیشند، و از غیر خود و حتى از خویشتن خویش بیگانه باشند، زنده اند؟!

آیا این زندگى است که محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره کردن تعدادى لباس و خوابیدن ها و بیدار شدن هاى تکرارى باشد؟

اگر زندگى این است چه تفاوتى میان حیوان و جهان آدمیت است ؟

پس باید پذیرفت که در ماوراى این ظاهر زندگى ، مغز و حقیقتى است که قرآن روى آن تکیه میکند و از آن سخن مى گوید.

جالب اینکه مردگانى که مرگشان داراى آثار حیات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى که هیچیک از آثار حیات انسانى در آنها دیده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانکاه و رقت بار.

پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: اربع یمتن القلب : الذنب على الذنب … و مجالسه الموتى ، و قیل له یا رسول الله و ما الموتى ؟ قال کل غنى مترف : چهار چیز است که قلب انسان را مى میراند: تکرار گناه – تا آنجا که فرمود: و همنشینى با مردگان ، کسى پرسید اى رسول خدا مردگان کیانند؟! فرمود: ثروتمندانى که مست ثروت .

منبع: تفسیر نمونه

 

منبع: http://noorportal.net/951/1340/1341/41112.aspx