زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی ره

ولادت
حاج سید علی آقا قاضی فرزند حاج سید حسین قاضی است. ایشان در سیزدهم ماه ذی الحجه الحرام سال ۱۲۸۲هـ.ق. از بطن دختر حاج میرزا محسن قاضی، در تبریز متولد شد و او را علی نام نهادند، بعد از بلوغ و رشد به تحصیل علوم ادبیه و دینیه مشغول گردید و مدتی در نزد پدر بزرگوار خود و میرزا موسی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی درس خواند.

پدر
پدر ایشان، سید حسین قاضی، انسانی بزرگ و وارسته بود که از شاگردان برجسته آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی بود و از ایشان اجازه اجتهاد داشت. درباره ایشان گفته اند زمانی که قصد داشت سامرا را ترک کند و به زادگاه خویش تبریز باز گردد استادش میرزای شیرازی به وی فرمود در شبانه روز یک ساعت را برای خودت بگذار.
 یک سال بعد چند نفر از تجار تبریز به سامرا مشرف می شوند و با آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی ملاقات می کنند؛ وقتی ایشان احوال شاگرد خویش را جویا می شود، می گویند: « یک ساعتی که شما نصیحت فرموده اید، تمام اوقات ایشان را گرفته، و در شب و روز با خدای خود مراوده دارند. »

تحصیلات
سید علی قاضی از همان ابتدای جوانی تحصیلات خود را نزد پدر بزرگوار سید حسین قاضی و میرزا موسوی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی آغاز کرد. پدرش به علم تفسیر علاقه و رغبت خاص و ید طولایی داشته است، چنانکه سید علی آقا خودش تصریح کرده که تفسیر کشاف را خدمت پدرش خوانده است. همچنین ایشان ادبیات عربی و فارسی را پیش شاعر نامی و دانشمند معروف میرزا محمد تقی تبریزی معروف به «حجه الاسلام» و متخلص به « نیر» خوانده و از ایشان اشعار زیادی به فارسی و عربی نقل می کرد و شعر طنز ایشان را که هزار بیت بود از بر کرده بود و می خواند.

ایشان در سال ۱۳۰۸هـ.ق. در سن ۲۶ سالگی به نجف اشرف مشرف شد و تا آخر عمر آن جا را موطن اصلی خویش قرار داد.آیت الله سید علی آقا قاضی از زمانی که وارد نجف اشرف شد، دیگر از آنجا به هیچ عنوان خارج نشد مگر یک بار برای زیارت مشهد مقدس حدود سال ۱۳۳۰هـ ق به ایران سفر کرد و بعد از زیارت به طهران بازگشت و مدت کوتاهی در شهرری در جوار شاه عبدالعظیم اقامت گزید.

اساتید
ایشان در نجف نزد مرحوم فاضل شرابیانی، شیخ محمد حسن مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی، عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی و حاجی میرزا حسین خلیلی درس خواند و مخصوصاً از بهترین شاگردان این استاد اخیر به شمار می آمد که در خدمت وی تهذیب اخلاق را تحصیل کرد.

آقازاده سید علی آقا قاضی نقل می کند: « … میرزا علی آقا قاضی بسیار از استادش میرزا حسین خلیلی یاد می کرد و او را به نیکی نام می برد و من ندیدم کسی مثل این استادش او را در شگفتی اندازد و هر وقت نام این استاد نزدش برده می شد به او حالت بهت و سکوت دست می داد و غرق تأملات و تفکرات می شد! »

ایشان از سن نوجوانی تحت تربیت والد گرامی، آقا سید حسین قاضی بود و جوهره حرکت و سلوک ایشان از پدر بزرگوارشان می باشد و بعد از آن که به نجف اشرف مشرف شدند، نزد آیت الله شیخ محمد بهاری و آیت الله سید احمد کربلایی معروف به واحد العین و به کسب مکارم اخلاقی و عرفانی پرداخت و این دو نیز از مبرزترین شاگردان ملاحسینقلی همدانی(ره) بودند.

درباره ملاحسینقلی همدانی حکایات های بس شگفت آوری نقل شده، که گویای عظمت، روح بلند و نفوذ معنوی ایشان می باشد. او با عشق و همت بی نظیر زمان زیادی از عمرش را به تربیت مستعدین سپری کرد تا این که توانست ۳۰۰ نفر را تربیت کند که هر یک از آنها یکی از اولیای الهی شدند، مانند شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلایی، مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و … .

سلسه اساتید ملاحسینقلی همدانی به حاج سید علی شوشتری و سپس به شخصی به نام ملاقلی جولا می رسد. آقا سید علی قاضی در عراق به خدمت جمعی از اکابر اولیاء رسید و از آن جمله سالهایی چند در تحت تربیت مرحوم آقا سید احمد کربلایی معروف به واحدالعین، قرار گرفت و از صحبت آن بزرگوار به درجات اولیاء أبرار ارتقاء گزید، چندان که در تهذیب اخلاق شاگردان و مریدان و ملازمان چندی را تربیت کرد.

آقا سید علی آقای قاضی درباره این استادش می فرماید: « شبی از شبها را به مسجد سهله می گذارنیدم- زاده الله شرفاً- به تنهایی به نیمه شب یکی در آمد و به مقام ابراهیم علیه السلام مقام کرد و از پی فریضه صبح در سجده شد تا طلوع خورشید. آنگاه برفتم و دیدم عین الانسان و الانسان العین آقا سید احمد کربلایی بکاء است، و از شدت گریه، خاک سجده گاه گل کرده است! و صبح برفت و در حجره نشست و چنان می خندید که صدای او به بیرون مسجد می رسید. »

آیت الله شیخ علی سعادت پرور نقل می کند: « وقتی مرحوم آقا سید علی قاضی جوانی بیش نبود، پدر مرحومش آقا سید حسین قاضی که خود از دست پروردگان مرحوم عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی بود به آقای قاضی سفارش کرده بود که هر روز به محضر استاد مشرف شده و چند ساعتی در محضرش بنشیند، اگر صحبت و کلامی شد که بهره گیرد و گرنه به صورت و هیئت استاد نظاره نماید. در آن روزها، مرض وبا در نجف غوغا می کرد، فرزندان مرحوم آقا امامقلی نخجوانی یکی پس از دیگری در اثر مرض وبا رحلت می کردند و ایشان بدون هیچ ناراحتی و انزجار قلبی به شکرگزاری مشغول بود. وقتی از وی علت این عمل را جویا شدند فرمود: قباله های زمین را دیده اید که وقتی کسی صاحب یکی از آنها شد، هر کاری که دلش خواست با زمین اش انجام می دهد؛ حالا هم خدای سبحان صاحب و مالک اصلی این فرزندان و همه چیز من است و هر کاری که بخواهد با آنان انجام می دهد و کسی را حق سوال و اعتراض نیست! »

درجه اجتهاد
پس از اقامت در نجف اشرف، تحصیلات حوزوی خود را نزد اساتیدی از جمله فاضل شربیانی، شیخ محمد مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی و… ادامه دادند و سرانجام کوشش های خستگی ناپذیر مرحوم آیت الله قاضی در راه کسب علم، کمال و دانش، در سن ۲۷ سالگی به ثمر نشست و این جوان بلند همت در عنفوان جوانی به درجه اجتهاد رسید.

جامعیت علمی
آقا سید هاشم حداد از شاگردان ایشان می فرمود: « مرحوم آقا (قاضی) یک عالمی بود که از جهت فقاهت بی نظیر بود. از جهت فهم روایت و حدیث بی نظیر بود. از جهت تفسیر و علوم قرآنی بی نظیر بود. از جهت ادبیات عرب و لغت و فصاحت بی نظیر بود، حتی از جهت تجوید و قرائت قرآن. و در مجالس فاتحه ای که احیاناً حضور پیدا می نمود، کمتر قاری قرآن بود که جرأت خواندن در حضور وی را داشته باشد، چرا که اشکالهای تجویدی و نحوه قرائتشان را می گفت… »

آیت الله خسروشاهی از علامه طباطبائی نقل می کردند که: کتابهای معقول را خواندم ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم!مرحوم قاضی در لغت عرب بی نظیر بود، گویند: چهل هزار لغت از حفظ داشت. و شعر عربی را چنان می سرود که اعراب تشخیص نمی دادند سراینده این شعر عجمی(غیر عرب) است. روزی در بین مذاکرات، مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالله مامقانی(ره) به ایشان می گوید: من آن قدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعری عربی بسراید من می فهمم که سراینده عجم است، اگرچه آن شعر در اعلی درجه از فصاحت و بلاغت باشد. مرحوم قاضی یکی از قصائد عربی را که سراینده اش عرب بود شروع به خواندن می کند و در بین آن قصیده، از خود چند شعر بالبداهه اضافه می کند و سپس به ایشان می گوید: کدام یک از اینها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشخیص دهند.

مرحوم قاضی در تفسیر قرآن کریم و معانی آن ید طولائی داشت و علامه طهرانی از قول مرحوم استاد علامه طباطبائی می فرمودند: « این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضی به ما تعلیم دادند و ما در تفسیر{المیزان}، از مسیر و روش ایشان پیروی می کنیم. ایشان در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین علیهم السلام ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که « فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته ایم. »

شاگردان
آیت الله قاضی طی سه دوره، اخلاق و عرفان اسلامی را با کلام نافذ و عمل صالح خویش تدریس فرمودند و در هر دوره شاگردانی پرورش دادند که هر کدام از بزرگان وادی عرفان و اخلاق محسوب می شوند؛ و البته فقط نام تعدادی از آن ها بر ما معلوم است و این که ایشان در حقیقت چه کسانی را تا قله های بلند عرفان و معنویت بالا کشیده و از شراب گوارای معرفت بر کامشان ریختند، برای ما بصورت کامل و دقیق آشکار نیست. اما به تعدادی از آن ها که مبرز و شناخته شده هستند، اشاره می کنیم:

آیت الله شیخ محمد تقی آملی(ره)
آیت الله سید محمد حسین طباطبائی(ره)
آیت الله سید محمد حسن طباطبایی(ره)
آیت الله محمد تقی بهجت فومنی(حفظه الله)
آیت الله سید عباس کاشانی(حفظه الله)
آیت الله سید عبد الکریم کشمیری(ره)
آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب(ره)
آیت الله علی اکبر مرندی(ره)
آیت الله سید حسن مصطفوی تبریزی
آیت الله علی محمد بروجردی(ره)
آیت الله نجابت شیرازی(ره)
آیت الله سید محمد حسینی همدانی
آیت الله سید حسن مسقطی(ره)
آیت الله سید هاشم رضوی کشمیری(ره)
حاج سید هاشم حداد(ره) و …

در پی محبوب
ایشان از جوانی به دنبال تزکیه و تهذیب نفس و کسب معنویت و معارف بلند اسلام بود و در این راه چهل سال صبر و مجاهده کرد و چهل سال درد طلب و عشق، آرام و قرار و خواب و خوراک را از وی ربوده بود. ضمیر الهی اش او را به عالم قدس می خواند و او که قصد کوی جانان را در سر دارد، می خواهد به هر نحو شده از این خاکدان طبیعت به عالم نور و ملکوت پا گذارد. می داند که جانب عشق عظیم است و نباید به راحتی از دستش بدهد و فرو بگذاردش، برای همین چهل سال است که مشغول مجاهده است. چهل سال است که آداب عبودیت می آموزد و هنوز معشوق به حضور خود راهش نداده است!

خود ایشان می گوید:« نزد هر کس احتمال می دادم از او چیزی بفهمم، می نشستم اگر مطلبی را می فهمیدم، که خود خدا نعمت داده بود و اگر نمی فهمیدم دیگر به آن شخص مراجعه نمی کردم. »

تقیّد تام به آداب شرع
برای همین آن قدر خود را به ضوابط و آداب شرع و رعایت مستحبات و ترک مکروهات ملزم ساخته بود تا امری از محبوب فرو نماند و آن قدر بر آن اصرار می کند که به حسب طاقت بشری هیچ مستحبی از او فوت نمی شود تا آن جا که بعضی از مخالفان و معاندان می گویند:« قاضی که این قدر خود را مقیّد به آداب کرده شخصی ریایی و خودنماست. » و عده ای دیگر هم با وجود مخالفت باز نمی توانند تحسینش نکنند. یکی از مخالفین ایشان می گوید: « من سفر بسیار کردم، با بزرگان عالم اسلام محشور بوده ام و از احوال بسیاری از آنان بالمشاهده آگاهم اما حقیقتاً هیچ کس را همانند قاضی تا بدین حد مقید به آداب شرع ندیده ام. »

خود ایشان می گوید: « چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم هایم بسته می شد و خداوند به من منت گذاشت که چشم من بی اختیار روی هم می آمد و آن مشقت از من رفته بود. »

و ایشان نا امید نمی شود، می داند که طلب حقیقی جدا از مطلوب نیست زیرا که شنیده است: « اذا تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً: و هرگاه به اندازه یک وجب به من نزدیک شود به اندازه زراعی به او نزدیک شوم.»

این قدم ها باید برداشته شود و آن نزدیکی باید حاصل گردد تا زمانی که عاشق به معشوق برسد و پرده ها کامل برداشته شود و وصال صورت گیرد و البته معلوم است که معشوق خود در همه جا پیشقدم و مشتاق تر است. « او نیز اطمینان دارد که باز نشدن در روحانیت، نه از ناحیه بی التفاتی معشوق است بلکه اگر در، بی موقع باز شود صد در صد خام از کار در آید! » و بعدها آیت الله قاضی که خود چهل سال پشت در مانده، و صادق بودن خود را در آن عشق و محبت به محبوب و معبود ازل ثابت کرده، درس استقامت و صبوری را به شاگردانش هم می آموزد و چنین می گوید:« اگر به جستجوی آب زمین را کندی، نباید خسته و ناامید شوی، اگر وقتش باشد به آب می رسی، وگرنه ناامید مشو که بالاخره به آب می رسی و حتی آ برایت فوران می کند. »

آیت الله نجابت از قول ایشان می گوید: « چهل سال است دم از پروردگار عالم زدم. چند مرتبه خواستند مرا بکشند، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نگذاشت و خدا هم کمکم کرد! در این مدت نه خوابی دیدم، نه مکاشفه ای، نه رفیقی، نه همدردی، چهل سال است که در را می کوبم و خبری نیست. »

صبر و استقامت چهل ساله
بیت زیر از اشعار ایشان می باشد: و لا تکن کمثل من ان فتح الباب خرج ***و الزم و کن کمثل من ان فتح الباب ولج

اگر دری باز شد، تو بیشتر استقامت به خرج بده؛ بگو خدایا! افزونش کن؛ باید در عبودیت استقامت ورزید، یعنی صبور شد؛ اگر خواستند بکشندش، بگوید من از خدا دست بر نمی دارم؛ اگر نان و آبش را قطع کردند، استقامت کند، و حتی اگر دنیا جمع شود و بگویند بیا صرفنظر کن بگوید صرفنظر نمی کنم و آیت الله قاضی به این زودی ها خسته نمی شود. و می گوید: « هر چه بادا باد، در بحر جنون پا می زنم، امشب کشفی نصیبم شد شد، نشد نشد، امشب خوابی دیدم دیدم، ندیدم ندیدم، من کشف نمی خواهم تمام این مدت چهل سال آن هم برای زرق و برق و کشف و کرامتی چند، نه! من معرفت خودش را می خواهم، من خودش را می خواهم. »

اسم اعظم را استقامت بر وحدانیت خدای جل و علا می داند و می گوید: « اگر شخص در طلب، استقامت پیدا کرد، اسم اعظم در روح او جا پیدا می کند و آن وقت لایق اسرار ربوبی می گردد. » و خود چون استقامت دارد، سرانجام صدای فرشتگان را می شنود که: « ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون: آنان که گفتند پروردگار ما الله است و بر این ایمان پایدار ماندند، فرشتگان بر آن ها نازل شوند که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی نداشته باشید و شما را به همان بهشتی که وعده دادند بشارت باد. سوره فصلت آیه ۳۰ »

فتح باب
آیت الله قاضی همیشه نماز مغرب و عشاء را، در حرمین شرفین امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام به جا می آورد، و چون به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رسد، با خود می اندیشد که تا به حال در مدت این چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات است. در راه سیّد ترک زبانی که دیوانه است، به طرف او می دود و می گوید؛ سیّد علی، سیّد علی، امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل علیه السلام هستند، و او آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید! به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و می خواهد که مشغول نماز مغرب شود.

آیت الله نجابت می گوید:« تکبیره الاحرام را که می گوید، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه می دهد، مستحبات را کم می کند و نماز را سریع تر از همیشه به پایان می رساند. به حرم امام حسین علیه السلام نمی رود و به دنبال جایی خلوت به خانه رفته و برای این که با اهل منزل هم برخورد نکند به پشت بام می رود. آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند. تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفته خودش یک ذره اش را هم ندیده است و حالا که دیده نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید. دوباره که شام را می آوردند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد. »

آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فتح باب می شود. می گوید: « آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین علیه السلام در را به رویم گشود. ابن فارض یک قصیده تائیه برای استادش گفته؛ من هم یک قصیده تائیه برای امام حسین علیه السلام گفته ام نمره یک! که کار مرا ایشان درست کرد و در غیب را به نحو اتم برایم باز کرد. »

« او در اثر طلب حقیقی و استقامت به خانه که نه، به خود صاحبخانه رسیده است و یار او را به درون خانه راه داده؛ او از حصار تنگ دنیا که خیال و سرابی بیش نبوده و حقیقی ندارد، گذشته و به عالم روح و مجردات پیوسته است و چون فهمیده که از عالم خیال چیزی نصیبش نمی شود، باب خیال برایش بسته می شود. »

آیت الله نجابت نقل می کند: دفعه اولی که ما آیت الله قاضی را دیدیم، خیلی با ما گرم گرفتند و ما را تحویل گرفتند. در اثر این التفات زیاد، من زبانم باز شد و گفتم: آقا این وضع اهل معرفت به خیال است یا به حقیقت؟ ناگهان ایشان چشمهایش درشت شد و گفت:« ای فرزندم من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او می زنم این پندار و خیال است؟! »

رحلت
به هر حال، میرزا علی آقا قاضی پس از سالها تدریس معارف بلند اسلامی و تربیت شاگردان الهی، در روز دوشنبه چهارم ماه ربیع المولود سال ۱۳۶۶ مطابق هفتم بهمن ماه در نجف اشرف وفات کرد و در وادی الاسلام نزد پدر خود دفن شد. مدت عمر شریف ایشان هشتاد و سه سال و دو ماه و بیست و یک روز بوده است.
ایشان در سال های آخر عمر عطش و بی تابی، جسم و روحش را با هم می سوزاند و او مرتب آب می خواهد و می گوید: « در سینه ام آتش است ساکت نمی شود. »

و دائم با خود تکرار می کند: گفت من مستسقی ام آبم کشد *** گر چه می دانم که هم آبم کشد

طبیبش به وی می گوید: « آقا من طبیب شما هستم، به شما می گویم در این ماه رمضان روزی ۳-۲ لیوان آب بخورید. » و او که می داند این آب آن آتش را خاموش نمی کند تا آخر روزه هایش را کامل می گیرد و می گوید: « رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم »

لحظات احتضار سخت ترین لحظات برای زمین و زیباترین لحظات برای عارف است.
آیت الله کشمیری می فرمودند: هنگام احتضار، خودش با اشاره به بدن خود می فرمود: « این دارد می رود. » و هنگام غسل مشاهده شد که صورتش باز و لبانش خندان بود. باز آیت الله کشمیری فرمودند: « بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام ایشان چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلی مقام والایی دارد. »

سید عبدالحسین قاضی نوه ایشان جریان شب رحلت آقای قاضی را این طور بیان می کند: « ایشان مدتی بیمار بودند. یک شب به پدرم که در آن زمان ۲۰ ساله بودند می گویند که امشب نخواب و بیدار باش. پدرم هم متوجه نمی شود که جریان چیست. ایشان نقل می کند که ساعتی از نیمه شب آقای قاضی او را صدا می زنند و رو به قبله دراز می کشند و می گویند من در حال مرگ هستم و به او سفارش می کنند که همسر و بچه های دیگرشان را بیدار نکند و تا صبح بالای سرشان بنشیند و قرآن بخواند. پدرم می گوید علی رغم این که اگر کسی بداند که پدش در حال مرگ است و هیچ نگوید، سخت است، اما من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفتم و به کسی هیچ نگفتم و پیش او نشستم. آقای قاضی به من فرمودند که دارم راحت می شوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا می آید. سپس فرمودند فقط قلبم درد می کند بعد فرمودند که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفتند. من بدون هیچ دغدغه و اضطراب تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده است و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم. »

او که عمری با عشق و سر سپردگی به مولایش امام حسین علیه السلام سر کرده، غریب نیست اگر حضرتش، کریمانه، خود کسی را سراغش بفرستد تا کارهای دفن و کفن او را بجا آورد. آقا یحیی هرگز آقای قاضی را نمی شناخته ولی از طرف امام حسین علیه السلام در حالت خواب یا مکاشفه برای این امر مأموریت پیدا می کند و تمام کارهای کفن و دفن ایشان را انجام می دهد.

آیت الله بهجت می فرمودند: « شب قبل از وفات آقای قاضی، کسی خواب دیده بود که تابوتی را می برند که رویش نوشته شده بود « توفی ولیّ الله » فردا دیدند آقای قاضی وفات کرده است. »

تناثر نجوم در رحلت ایشان
مرحوم علامه آقا سید عبدالعزیز طباطبائی یزدی نقل نمود که از استادم مرحوم آیت الله العظمی خوئی شنیدم که فرمود: « در ایام وفات استاد اخلاق آقا سید علی قاضی تبریزی تناثر نجوم رخ داد و این به جهت رفعت مقام آن مرحوم بود. مرحوم طباطبائی یزدی نقل کرد که ما گفتیم: این اصلاً محال است که ستاره ها به خاطر کسی ریزش کنند و سقوط نمایند ولی استادمان آقای خوئی تأکید نمود، شما انکار کنید من که خودم این واقعه شگفت انگیز را با چشمان خود دیدم و نمی توانم چیزی را که در پیش من یقینی است، انکار نمایم. »

سیره معنوی آیت الله سید علی قاضی

آیت الله سید علی قاضی ره

جناب آیت الله کاشانی می فرمودند:« قاضی را باید دید، با حرف نمی شود توصیف کرد. کسی که یک ساعت پای درس اخلاق ایشان بود، یک دنیا معارف پیدا می کرد. »

نابغه معنویت
آیت الله سید محمد حسینی همدانی می فرماید: « مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی طباطبائی علاوه بر اینکه بسیار مرد جلیل، نورانی و زاهدی بود، از نظر مقام علمی هم بسیار برجسته بود یک وقت در میان صحبت، ایشان می فرمودند که :من هفت دوره درس خارج کتاب طهارت را دیده ام!!»ایشان در درسهای اساتیدی مثل: مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی و آیت الله سید محمد اصفهانی و آقایان دیگر شرکت داشته اند. در عین حال که ایشان، بحر مواجی از علم، اخلاق و عرفان بودند، بسیار کم حرف می زدند و در سلام سبقت می جستند. از جمله خصوصیات آن مرحوم این بود که کمتر در مجامع حاضر می شدند و شاید مدتها کسی ایشان را نمی دید. شبها که مشغول تهجد بودند، روز هم یا مطالعه می فرمودند یا فکر می کردند.غالب ایام، ساعت دو بعد از ظهر که مردم از گرمای سوزان نجف به سردابها پناه می بردند، ایشان وضو می گرفتند و تشریف می بردند حرم، برای زیارت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام. در آن گرمای سوزان که هیچ کس طاقت نداشت بیرون از سرداب باشد، ایشان حرم تشریف می بردند. این وقت را انتخاب کرده بود تا کسی متوجه ایشان نشود. به این جهت بود که کسی ایشان را نه در حرم می دید و نه در جای دیگر. به نظر من ایشان در حالات معنوی و معرفت، مردی نابغه بود! »


منش عرفانی
روش عرفانی او بر تزهد منفی و دنیا گریزی نیست. او جامعیتی می طلبد که آدمی هم در جمع زندگی کند و هم خلوت خوش خویش را داشته باشد. و هنر این است که انسان بتواند همه چیز را با هم جمع کند و دیندار باشد.

سید محمد حسن قاضی نقل می کند:روش آقای قاضی برخلاف استاد استادشان، ملا حسینقلی همدانی بود. ایشان انسانی بسیار بزرگ و وارسته و عارفی بی بدیل بودند، و روششان بر ترک دنیا و دل کندن از آن بود، ولی آقای قاضی اینطور نبودند و می فرمودند: « دنیایتان را داشته باشید، همسر، فرزندان و تنعمات مادی خدادادی را داشته باشید و در همین زندگی طبیعی و عادی، سیر و حرکت به سمت خدا و معنویت هم باشد. »و از این رو ظاهر ایشان بسیار مرتب و تمیز بود. موها و دست هایشان را حنا می زدند و به تمیزی کفش خیلی اهمیت می دادند و عطر و بوی خوش استعمال می کردند و می فرمودند:« این بدن استر ماست و باید به آن رسیدگی کرد. »


فقر و اوج توکل
خانه اش ساده و محقر است. کلاس ها همان جا برگزار می شود!« کف منزل خالی از هر فرشی است و تنها یک گلیم نایلونی خوشرنگ در آن انداخته شده که آن را هم عموی ایشان برای آقای قاضی فرستاده است و چون می دانسته که او از مناعت طبعی که دارد هدیه قبول نمی کند گفته است شما اگر حق الناس را قبول دارید من این را وقف بیرونی شما کردم!» شب ها به خاطر نبودن لامپ، خانواده در تاریکی به سر می بردند و گاهی آن قدر روزگار به سختی می گذرد که آقای قاضی هنگامی که یکی از شاگردانش سید حسن الهی به تبریز می رود به او می گوید: « رفتی، فلان کتاب مرا بگیر از فلان جا و بفروش و پولش را برای من بیاور!»

تنگی معیشت و فقر در بعضی از مقاطع زندگی، آنچنان آقای قاضی و خانواده اش را تحت الشعاع قرار می دهد که بعضی از کتاب هایشان را می فروشند تا از پول آن امرار معاش کنند ولی هرگز راضی نمی شود از وجوهات شرعیه استفاده کند. در حالی که هزار و یک توجیه برای استفاده داشتند. و این ها همه شرایط زندگی است که این مرد روحانی دارد و با این همه شاگردانش وقتی می خواهند وی را توصیف کنند می گویند: « از لحاظ توکل احدی را مانند قاضی ندیدیم. آن چنان مانند کوه استوار بود که ابداً مسائل مختلف اجتماعی و زندگی خم به ابروی ایشان نمی آورد! آری او کوه است.»مرحوم قاضی از نقطه نظر عمل آیتی عجیب بود. اهل نجف و بالأخص اهل علم از او داستانهایی دارند. در نهایت تهیدستی زندگی می نمود با عائله سنگین و چنان غرق توکل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله به قدر ذره ای او را از مسیر خارج نمی کرد.

شاگردش علامه طباطبائی می گوید: « زمانی که از شدت فقر در مضیقه بودم رفتم تا از ایشان پولی قرض کنم تا بعد، از ایران برایم پول بفرستند، اما وقتی آن جا رسیدم، دیدم یکی از پسرانش هم آمده و از او برای قابله پول می خواهد و او جیب های خالی اش را نشان می دهد و می گوید ندارم و با این همه احوال، او یک ذره از آن توکل و تسلیم و تفویض و توحید خودش خارج نمی شد. و چیزی نمی توانست او را از مسیر منحرف کند. این حال آرامش و طمأنینه ایشان برای ما شگفت انگیز بود! »


صبر و توکل
جناب حاج احمد انصاری ـ فرزند آیت الله میرزا جواد آقا انصاری رحمه الله ـ نقل می کردند که جناب آیت الله سید عباس قوچانی(ره) برای اینجانب نقل کرد که  : مرحوم علی آقا قاضی معمولاً در حال تردد بین نجف و کوفه بودند و من مطمئن بودم که ایشان پولی در بساط ندارد و برایم همیشه جای سؤال بود که مخارج این رفت و آمد بین نجف و کوفه چگونه تأمین می شود تا اینکه یک روز که ایشان عزم کوفه را داشتند از خانه خارج شدند و من مخفیانه پشت سر ایشان راه افتادم … عادت ایشان این بود که هنگام حرکت در بیرون، عبایش را به سر می انداختند و اصلاً هم به پشت سر نگاه نمی کردند.علی آقا قاضی از میان بازار عبور کرد تا به ترمینال رسید و مستقیم رفت که سوار ماشین شود، ناگهان دیدم درست هنگامی که مرحوم قاضی پایش را روی پله ماشین گذاشت، سیّدی به سرعت آمد و مقداری پول به ایشان داد. علی آقا قاضی نگاهی به پشت سرش کرد و لبخندی زد و به من فهماند که اگر انسان صبر کند و توکل نماید، خداوند اینگونه می رساند.


معنویت و شرایط متفاوت افراد
آیت الله سعادت پرور می فرمود: استاد ما علامه طباطبائی (قدس سره) به نقل از استادش مرحوم آقای قاضی، فرمود: « مرحوم آقا شیخ محمد بهاری همدانی از اعاظم تلامذه آخوند همدانی به شغل زرگری اشتغال داشت و وضع مالی و معیشتی اش بهتر و روبراه بود و از این رهگذر حال معنوی و سلوکش نیز خوب بود، ولی من ( قاضی ) وقتی وضع معیشتی ام بد و خراب باشد، از لحاظ روحی و معنوی حالم بهتر است! »


کریم النفس
با این همه فقر، ایشان بسیار کریم النفس است. آیت الله نجابت می گوید: « پول اگر دستش برسد مثل کبوتر بال دار می رود. حمام که می رود به جای دو یا چهار فلس، ۱۵۰ فلس به حمامی می بخشد که ۱۰۰ فلس آن خرج دو خانواده می شود. » خانه اش را که می خرند زیر آن طلا پیدا می کنند و وقتی برایش می آورند می گوید:« بروید برای خودتان! چون من خانه را فروخته ام. »فقیر هم که در خانه می آید سهم غذای خودش را می دهد و از سهم غذای دیگران هم نمی خورد و می گوید: « من سهم خودم را دادم رفت. »

در نهایت فقر و سختی و عسرت زندگی می کند ولی به خود اجازه نمی دهد که از وجوهات شرعیه استفاده کند و هنگامی که شخصی از سهمی که دست او بوده برای آقای قاضی می آورد و می گوید از سهم خود من بردارید قبول نمی کند و می گوید این ها را برای آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ببرید. می گوید: « وجوهات به آن کسی می رسد که بتواند رد مظالم استفاده کند. یعنی در نهایت فقر و سختی. » در نهایت فقر و سختی، نان خشک در آب می زند و می خورد و آن قدر مناعت طبع دارد که به دیگرانی که می خواهند برایش خانه بزرگ بخرند اجازه این کار را نمی دهد و به راستی همین کف نفس هاست که از او «قاضی» می سازد. و او باید توحید را با فقر تجربه کند. خودش ایشان می فرمایند: « برزخ من در دنیا فقر است و دیگر در برزخ مشکلی ندارم. »


علت فقر
مرحوم قاضی(ره) می گوید: « این فقر من از همان شوخی است که روزی در بازار با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی کردم و به او گفتم آینده مرجعیت تامّ از آن شماست. در آن موقع ما را فراموش مکن و هنوز که هنوز است دارم کتک همان حرف را می خورم. »

آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نیز با وجود این که سخاوتش زبانزد است می گوید: « هر وقت می آیم به ایشان چیزی بدهم یادم می رود! » و بالاخره شاگردش به ایشان می گوید آقا شما و این عائله سنگین… و جواب می شنود: « وقتی چیزی ندارم احساس نیاز بیشتری به خدا می کنم و التفاتم به خدا بیشتر است و خدا هم به من توجه بیشتری دارد. » این فقر، این نیستی، این احتیاج و نیاز مداوم برای او توحید به ارمغان می آورد و از او شخصیت متواضعی می سازد که تا آخر سخنش همین است: « من هیچی ندارم » و به عبارت دیگر یعنی من هر چه دارم از اوست. به علامه هم با آن وضعیت فقر و خانه اجاره ای می گوید: « تو با این همه تجمل به جایی نمی رسی. » او معنای این کلام سیدالشهدا (علیه السلام) را خوب درک می کند که: « إلهی أنا الفقیر فی غنای فکیف لا أکون فقیراً فی فقری! ای خدای من! در وقت غنا و ثروت فقیرم و به تو محتاجم چه برسد به هنگام فقر و بینوایی. »


خداوند کفایت می کند!
آیت الله نجابت شیرازی فرمودند: « مرحوم آیت الله شیخ علی محمد بروجردی از تلامذه آقای قاضی، فرمود که یک وقت بنده در نجف اشرف در منزل نشسته بودم، حال عجیبی رخ داد، طوری شد که کأنه یک نفر مانع نشستن من می شد و هر چه به اطراف نظر می کنم هیچ چیز و هیچ کس را نمی بینم، خلاصه دیدم اصلاً توان نشستن ندارم، اهل منزل هم از حال من متعجب شدند، من هیچ نگفتم، خلاصه دیدم اصلاً نمی توانم در منزل بنشینم، یک کیسه پول داشتم برداشته به زودی از منزل بیرون آوردم و مثل اینکه کسی مرا از پشت حرکت دهد در یک مسیری ناخواسته به راه افتادم، مسافتی که رفتم به مرحوم آقای قاضی رسیدم که کنار کوچه ایستاده اند، فوری به طرف ایشان رفته و ایشان هم لطف فرمودند، بعد آقای قاضی فرمودند: « بنده می خواستم مقداری میوه و خوراک تهیه کنم اما دیدم پول ندارم همین جا ایستادم که خدا فرجی فرماید. »فوراً مقداری پول در آورده و به ایشان تقدیم کردم، آقای قاضی هم به اندازه حاجت برداشته و بقیه را به من مسترد داشت و سپس خداحافظی کرده و جدا شدیم. مرحوم آقای شیخ علی محمد بروجردی فرمود: من تا همان زمان که پول را به آقای قاضی بدهم، همان حالت عجیب اضطراب را داشتم، اما به محض اینکه پول را به ایشان دادم حالم برگشت و در عوض، حال شعف و انبساط روحی زیادی به من دست داد.»


مقامات معنوی
از آیت الله نجابت (ره) نقل شده است که: « ایشان در سال های آخر عمرشان طا لب تجرّد از صورت بودند و این معنی هم نصیب ایشان شد و نه تنها نصیبشان که ملکه و مقامشان هم شد، یعنی آن چه به حسب طاقت بشری می توان به آن رسید، خداوند عزیز ایشان را در آن مرتبه قرار داد. »

ایشان در مورد معنی تجرد فرموده اند:« اگر خود خدا متصدی شناسایی انسان شد، شخص از عالم صورت عبور می کند؛ یعنی الان می داند و یقین دارد که خدا هست، لیکن در اثر صور؛ اما وقتی خداوند خودش را شناساند، آن وقت به آن ساحت قدس ربوبی می رسد؛ آن جایی که فوق مکان و زمان است، و برای او واضح می شود که خلق کردن خدا سر سوزنی بر دارایی خدا افزوده نکرده و سر سوزن از خدا چیزی نکاسته، آن جایی که اصلاً خلقی وجود ندارد « کان الله و لم یکن معه شیء و الان کما کان » هر چه هست از آن ساحت ربوبی است، دیگران صورتند، اشراقند، فیضند، می فهمد که صور، سراب است! می فهمد که شخص هر چقدر محترم است به واسطه اضافه اش به پروردگار است، یعنی الان پروردگار همه را راهبر و همه را معطی است و غایت الامر مردم مال خودشان می پندارند، بنده، به جایی می رسد که خداوند را در عین این که در اسماء و صفات می بیند، دیگر خود اسماء و صفات را نمی بیند و قهراً خلقی در بین نمی بیند، خدا را می بیند والسلام. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند یعنی اگر خداوند متصدی آدم شد برای شناختنش، اصلاً دیگر جهت خلقی نزد او قیمتی ندارد، و جز خدا همه را سراب می بیند و می بیند هنگامی که ساحت قدس ربوبی بود و هیچ موجودی نبود دیدنش نه از باب توهّم و تخیل بلکه به شهود حق است؛ یعنی حق، حق را می بیند. » « بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادر ما انت :من ترا به تو شناختم و تو مرا بر وجود خود دلالت فرمودی و بسوی خود خواندی و اگر تو نبودی من نمی دانستم تو چیستی؟ مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی »

سید احمد فهری می گوید: « روزی آقای قاضی کسالت داشتند. به عیادتشان رفتم، از وضع بیماری ایشان ناراحت شدم. ایشان فرمود: من از خدای متعال خواسته ام که تجرد را در من ملکه فرماید و سپس مرا از این دنیا ببرد و این دعای من مستجاب شده و به حسب عادت اقلاً دو سال طول می کشد تا این ملکه در من حاصل شود و همان طور هم شد و تقریباً بعد از دو سال به جوار رحمت الهی شتافت. » او صاحب مقام طیّ الارض بود، هر چند خود نمی خواست دیگران از این قضیه خبردار شوند. اما اینجا قضای الهی با کتمان او سازگار نشد و به اصطلاح لو رفت و از همین جا عده ای که دنبال گمشده خود بودند، اطرافش را گرفتند و گوی سعادت ربودند.


نماز اول وقت و مقامات عالیه
آیت الله مصباح فرمودند: « مرحوم علامه [طباطبائی] و [ آیت الله العظمی] آقای بهجت از مرحوم آقای قاضی ـ رحمه الله علیه ـ نقل می کردند که ایشان می فرمودند: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند! ( و یا فرمودند: به صورت من تف بیاندازد! ) اول وقت، سرّ عظیمی است، ( حافظوا علی الصلواه ) خود یک نکته ای است غیر از ( أقیموا الصلاه )! اینکه انسان اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند، فی حد نفسه آثار زیادی دارد ولو حضور قلب هم نباشد.


مکاشفات پی در پی
در اوایل راه، کثرت مکاشفات ایشان آن قدر زیاد است که خود می فرماید: « نمی توانم آنها را با هم جمع کنم. » استاد شیخ محمد تقی تحریری در این مورد می گوید: مرحوم آقای قاضی چندی از دوران جوانی خود را در نزد استاد والدش، حاج امامقلی نخجوانی به سر برد و استفاده نمود و در حدود چهل سالگی در نجف اشرف با استاد اصلی اش مرحوم حاج سید احمد کربلائی طهرانی معروف به «واحد العین» آشنا شده و تحت تربیت ایشان قرار می گیرد و طولی نمی کشد که استادش وفات می نماید و از آن موقع به بعد، درها به روی ایشان باز شده و خود راه را تا آخر ادامه می دهد و به حدی حالات معنوی ایشان در آن دوران زیاد بود که می فرمود: « در اثر کثرت حالات و مکاشفات که پی در پی وارد می شوند، نمی توانم آنها را جمع کنم! » ولی هر چه در این بحر بیشتر غرقه می شود سکوتش بیشتر و حیرتش افزون تر می گردد و دیگر از آنچه می بیند و می شنود و می چشد دم بر نمی آورد. آن گونه که از نزدیک ترین شاگردانشان نقل است که آقای قاضی هرگز از عوالمشان برای ما نمی گفتند و گاهی هم که می خواستند مطلبی را نقل کنند می فرمودند:« در خواب دیدم …». او ساعت ها به تفکر و تدبر در قبرستان وادی السلام بسر می برد و می فرمود: « من با ارواح مردگان مأنوس ترم تا زندگان ». و اینچنین در حلقه ارواح مؤمنین در گردش بود و حقایق و معارفی را از آن ها اخذ می کرد.از آیت الله بهجت در مورد ایشان می پرسند ایشان گریه می کند و می گوید: « چه کنم که قلمی آن قدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه را در مورد قاضی بوده بنویسد، آقای قاضی کرامات و مقامات بالایی داشتند

و این جریان را بسیاری از آنان نقل می کنند که: یک شب آمدیم صحن، دیدیم که آقای قاضی به نماز جماعت مشغولند و از سرشان نوری بالا می رود که تمام صحن را روشن کرده است. ما خوشحال شدیم که ایشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند بعد از نماز خدمتشان رفتیم و گفتیم آقا الحمدلله، آقا خندیدند و هیچی نگفتند و بعدها با رفقا آمدیم منزل آقای قاضی، دیدیم که ایشان در همان منزلشان بوده اند و مشغول اقامه نماز.»


یخ و حرارت عشق
آیت الله نجابت در مورد عطش ایشان می فرماید:« حرارت عشق قلبش را می سوزاند و اوست و قالبی یخ همیشه در کنارش، زمستان و تابستان فرق نمی کند، پولی هم در بساط ندارد که بخواهد هندوانه بخرد و بخورد، اما یخ ارزان قیمت است. »


مبارزه با تکبّر
بزرگترین مشکل انسان در راه تهذیب، تکبّر و خودخواهی است. لذا عرفا در مبارزه با این معضل بزرگ از روشهای مختلف استفاده می کردند. سید علی آقا قاضی وقتی سبزیجات می خرید، می پیچید گوشه عبایش و با همان حالت در کوچه و بازار حرکت می کرد و از اصاله القیافه درست کردن دوری می جست و این چنین متواضعانه زندگی می نمود و برای همین نیز به مقامات عالیه دست یافته بود.


تجلیّ نفس
مرحوم قاضی فرموده اند: « روزی از اطاق بیرون آمده در دالان خانه دیدم که خودم در کناری ساکت و صامت ایستاده ام با دقت تمامتری به صورت خود نگاه کردم، دیدم در صورت، خالی دارم. چون به اطاق آمدم و در آئینه نظر انداختم دیدم که در صورت من خالی بوده و من تاکنون آن را ندیده بودم. »


مستجاب الدعوه
آیت الله سید عباس کاشانی نقل می کنند:بله، یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن اقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی. من این جریان را خودم بودم.تا نشست، آقا فرمودند: خانم چطور است؟ گریه کرد و گفت آقا داره از دستم می ره. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم. این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند. آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همینطور که سرشان پایین بود تند تند دعا می خواندند و چشمشان هم بسته بود. من این ها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند. او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و می دانست هر چه بگوید حق است. می رود به خانه شان و بعد می بیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است. و خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید: آن آقا احوال مرا پرسید شما گفتید آقا دعا کن و ایشان هم دعا کردند. من همان موقع از دنیا رفته بودم چند دقیقه ای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم رسیدم و آن جا صدایی شنیدم که فلانی با احترام در خواست تمدید حیات ایشان را کرده اند و همان موقع مرا برگرداندند. این حکایت به خوبی گویای مقام و منزلت آقای قاضی در پیشگاه خداوند متعال می باشد.


عرفان وجدانی
آیت الله سید محمد حسین همدانی صاحب تفسیر ارزنده «انوار درخشان» نقل می کند: « … ایامی چند را من در خدمت ایشان [مرحوم قاضی] بودم. البته، قبل از اینکه خدمت ایشان برسم اوصاف ایشان را از مرحوم ابوی بسیار شنیده بودم. مرحوم ابوی، می فرمودند: میرزا علی آقا قاضی، از شاگردان مبرز مرحوم آقا سید احمد کربلایی و بسیار سید جلیل و بزرگواری هستند. در سال ۱۳۴۷ یا ۱۳۴۸ قمری که من در مدرسه قوام [نجف اشرف] بودم، مرحوم میرزا علی آقای قاضی به مدرسه قوام تشریف آوردند و از متصدی مدرسه خواستند که حجره ای را در اختیار ایشان قرار دهد. متصدی مدرسه با کمال احترام پذیرفت و یک حجره کوچکی از طبقه فوقانی مدرسه را در اختیار ایشان قرار داد. بعد معلوم شد که مرحوم میرزا علی آقای قاضی حجره را به عنوان مکان خلوتی برای تهجد و عبادت می خواستند؛ چرا که منزل ایشان کوچک بود و ایشان تصور داشتند شب هنگام که می خواهند به نماز و تهجد بپردازند، مزاحم بچه ها هستند!به این جهت، این حجره را تهیه کرده بودند. شبها حدود ساعت دوازده که معمولاً طلبه ها به خواب می رفتند تا برای درسهای فردا استراحتی کرده باشند، شب زنده داری و تهجد ایشان در آن حجره کوچک شروع می شد. در آنجا بود که من شیفته مرحوم میرزا علی آقا قاضی شدم. حالت دعا و نیایش ایشان در آن حجره کوچک، خیلی برای من جالب و زیبا بود. چند ماهی از آمدن ایشان به مدرسه می گذشت که من رفتم خدمت ایشان و تقاضا کردم که کتاب «جامع السعادات» مرحوم نراقی را برای من بخوانند و ایشان با کمال بزرگواری پذیرفتند.قرار شد من در کنار درسهای دیگر در ساعات فراقت خدمت ایشان برسم. با این قرار، من خدمت ایشان می رسیدم و ایشان درس می فرمودند؛ اما چه درسی! واقعاً درس عرفان بود، یک عرفان وجدانی! شنونده یقین می کرد که آنچه استاد می گوید، خود به یقین دریافته و در وجود خودش پیاده کرده است.

عجیب صحنه هایی پیش آمد! بعد از چندی، تمام ذکر و ورد من مرحوم میرزا علی آقای قاضی شده بود. به هیچ درسی توجه نمی کردم. تنها درس ایشان مورد توجه من بود. وقتی مقابل ایشان برای درس می نشستم و ایشان صحبت را آغاز می فرمود، تمام درسهای دیگر از خاطرم می رفت و تنها محو ایشان می شدم. تمام روز، به چیزی جز فرمایشات ایشان نمی اندیشیدم.شب هنگام هم که ایشان برای نماز و تهجد آماده می شدند، من یا خواب نبودم و یا اگر خواب هم بودم بیدار می شدم؛ چون ایشان برای وضو گرفتن از میان ایوانی می گذشتند که من شبها در آنجا می خوابیدم. در عین اینکه ایشان نعلین خود را از پا می گرفت که صدا نکند، در عین حال من بیدار می شدم و مخفیانه چگونگی دعا و نیایش ایشان را زیر نظر می گرفتم. خیلی برایم جالب بود. تا صبح خوابم نمی برد و پیرامون آن می اندیشیدم. رفته رفته، در اثر آن بیداریهای شبانه و بی توجهی به درسهای دیگر، در من تغییراتی به وجود آمد و حالم عجیب شده بود، به صورتی که بعضی از دوستان، متوجه تغییر حالت من شده بودند؛ از جمله: آقای سید یوسف حکیم فرزند مرحوم آیت الله حکیم، که با هم انس بسیار داشتیم.

یک روز به مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی عرض کردم: حاج میرزا علی آقای قاضی آمده اند در مدرسه ما حجره ای گرفته اند. ایشان متوجه شدند و مسأله را فهمیدند؛ به من فرمودند: « آقا! برای شما خیلی زود است که درس جناب میرزا علی آقای قاضی بروید. شما هنوز مرد این میدان نیستید. او بزرگ مردی است که هماورد بزرگی می خواهد. شما بهتر است، درس ایشان را ترک کنید و برای فراگرفتن مسائل اخلاقی به همان جلسات منزل آقا سید الغفار اکتفاء کنید که در موقعیت شما، این جلسات مفیدتر است». من به مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی، احترام زیادی می گذاشتم و تحت تأثیر قوت روح ایشان بودم؛ از این جهت، بعد از آن روز، درس مرحوم میرزا علی آقای قاضی را ترک کردم. هنوز شیرینی و لذت آن مدت کوتاه درس را که خدمت ایشان بودم احساس می کنم. اقرار می کنم که مرحوم میرزا علی آقای قاضی بسیار مرد کم نظیری بود. کلام و رفتار و سلوک ایشان بسیار جذاب و دلنشین بود. این قضیه را که نقل کردم مربوط می شود به سال ۱۳۴۷ قمری آن زمان مرحوم علامه طباطبائی، خدمت آقا سید الغفار می آمدند. بعدها ایشان با مرحوم قاضی ارتباط برقرار کرد، البته مرحوم علامه طباطبائی و حاج میرزا علی آقای قاضی خویش بودند؛ منظورم ارتباط درس و بحث یا استاد و شاگردی است. »


بصیرت باطنی

۱٫ پولهای شبهه ناک : آیت الله محمد علی گرامی نقل می کند: « از مرحوم آیت الله محسنی ملایری شنیدم که نقل می کرد یک بار به همراه عده ای از خوانین و افراد متنفذ به نجف مشرف شدیم و در یکی از ایام به محضر آیت الله الحق و العرفان میرزاعلی آقا قاضی رفتیم. همگی قبلاً پول جمع کرده و روی هم گذاشته بودیم که تقدیم ایشان نماییم. پس از شرفیابی و تعارفات و احوال پرسی، آن پول را خدمتشان تقدیم کردیم. با اینکه آن پول مخلوط بود ولی ایشان دقیقاً پول مرا جدا کرد و آن را برداشت و بقیه پولها را به خاطر شبهه ناک بودن آن به صاحبانش برگرداند و قبول نفرمود! »

۲٫ غصب منزل آقای حداد : منزل شخصی آقا سید هاشم حداد متعلق به عیالشان بود که ابوالزوجه (پدر زن) ایشان به نام حسین ابوعمشه به دخترش هبه کرده و به جهت آن که به سادات و بالاخص به این دامادش سید هاشم خیلی علاقمند بوده و آقا سید هاشم دارای فرزندان بسیار و عائله سنگین بودند گفته بود:این خانه برای این بچه سیّدها باشد و وصیت کتبی هم نوشته بود پس از فوت او شوهر خواهر زن ایشان، با آن که شخص متمکن و ثروتمندی بود انکار وصیت کرد و به حکومت مراجعه نمود، از طرف حکومت آمدند و میان خانه دیوار کشیدند و آقای قاضی از قبل این موضوع را به آقای حداد خبر داده بودند.

۳٫ خبر رحلت شاگرد : آیت الله قاضی وقایعی دیگر از زندگی شاگردان را نیز برایشان ترسیم می کنند. آقای سید محمد حسن قاضی فرمودند: « خبر رحلت مرحوم سید حسن مسقطی که از شاگردان برجسته مرحوم قاضی بوده و در حال سجده در مسجد جان داده بود را به آقا سید ابوالحسن اصفهانی تلگراف نموده بودند و ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطه ای به مرحوم قاضی که در مدرسه هندی حجره داشتند اعلام کردند.من داخل صحن مدرسه بودم و علامه طباطبایی و شیخ محمد تقی آملی و برخی دیگر از شاگردان مرحوم قاضی نیز در صحن بودند. هیچ یک از آن ها جرأت ننمودند خبر ارتحال آقای مسقطی را به حجره بالا به مرحوم قاضی برساند. زیرا می دانستند این خبر برای مرحوم قاضی با آن فرط علاقه به مسقطی غیر قابل تحمل است لهذا آقای حداد را اختیار نمودند که وی این خبر را برساند و چون آقای حداد این خبر را رسانید مرحوم قاضی فرمودند:می دانم!

۴٫ مرجعیت آینده: مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در مجالس روضه هفتگی آقای قاضی شرکت می کرد ولی در آن عصر هنوز معروف نشده و به عنوان مرجع مطرح نبودند.یک وقتی آقای قاضی در عالم خواب یا مکاشفه می بیند که بعد از اسم مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی نام آقا سید ابوالحسن اصفهانی نوشته شده است و بعداً این مطلب را به ایشان می گوید. آقای اصفهانی بعد از وفات مراجع عصر، به مرجعیت می رسد و همچون سید محمد کاظم یزدی مرجعیت اش گسترده و تام می گردد.

۵٫ این فرزند زنده می ماند! : آیت الله شیخ جعفر سبحانی می فرماید: « افرادی که با او[ یعنی قاضی تبریزی] معاشرت داشته و زیر دست او پرورش یافته اند، او را اعجوبه زمان که دارای کشف و کرامات فراوانی بود، توصیف می کنند و خود مرحوم استاد فقید [علامه طباطبائی] که در اخلاق و سلوک دست پرورده او است، قضایای بس شگفت آوری از او نقل می کرد. حضرت استاد، روزی از کرامات استاد خود مرحوم قاضی سخن می گفت در ضمن مطالبی، این داستان را یادآور شد:من و همسرم از خویشاوندان نزدیک مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی بودیم، او در نجف برای صله رحم و تفقد از حال ما، به منزل ما می آمد. ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم ولی همگی در همان دوران کودکی فوت کرده بودند. روزی مرحوم قاضی به منزل ما آمد، در حالی که همسرم حامله بود و من از وضع او آگاه نبودم؛ موقع خداحافظی، به همسرم گفت:دختر عمو! این بار این فرزند تو می ماند و او پسر است و آسیبی به او نمی رسد و نام او « عبدالباقی» است! من از سخن مرحوم قاضی خوشحال شدم و خدا به ما پسری لطف کرد و بر خلاف کودکان قبلی، باقی ماند و آسیبی به او نرسید و نام او را عبد الباقی گذاردیم.

۶٫ نترس! : آقا سید حسن مصطوفی تبریزی می فرمود: یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده ببرم ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل می ترسیدم به محضر آقای قاضی بروم، یک روز در کنار درب بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از درب قبله و سلطانی به حرم رفت و آمد می کردند می دیدم، یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلا” من برای چه به نجف آمده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به اینجا آمده ام ولی می ترسم ، در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود، چنانکه از شش جهت اندامش نوری ساطح بود،
 من شیفته این آقا شدم، دیدم به طرف درب سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست، در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من آمد و گفت: آن سید می فرماید:« ای کسی که اسمت حسن است، سریره ات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است، چرا می ترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس » و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم.

۷٫ آن کلمه را می دانم! : آیت الله طهرانی از علامه طباطبائی سؤال می کند: « راجع به حضرت قائم آل محمد حضرت حجه بن الحسن العسکری ـ ارواحنا فداه ـ و کیفیت ظهورش، از مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ چیزی به خاطر دارید؟ علامه فرمودند: در روایت است که چون حضرت قائم ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ظهور کنند، اول دعوت خود را از مکه آغاز می کنند. بدین طریق که بین «رکن» و «مقام» پشت به کعبه نموده و اعلان می فرمایند و از خواص آن حضرت سیصد و شصت نفر در حضور آن حضرت مجتمع می گردند. مرحوم استاد ما قاضی ـ رحمه الله علیه ـ می فرمود که: در این حال حضرت به آنها مطلبی می گویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر می گردند و چون همه آنها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص می کنند و می فهمند که غیر از آن حضرت کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهیه و مأمور به ظهور و قیام و حاوی همه گنجینه های اسرار الهی و صاحب الأمر نیست. در این حال همه به مکه مراجعت می کنند و به آن حضرت تسلیم می شوند و بیعت می نمایند.

مرحوم قاضی(ره) می فرمود: « من می دانم آن کلمه ای را که حضرت به آنها می فرماید و همه از دور آن حضرت متفرق می شوند چیست!! ومن در روایات دیدم که حضرت صادق (ع) می فرما یند من آن کلمه را میدانم »

دیدگاه های دیگر عالمان و دانشمندان

امام خمینی (ره): « قاضی کوهی بود از عظمت و مقام توحید. »

علامه طباطبائی (ره):« ما هر چه داریم از مرحوم قاضی داریم. »
« مرحوم قاضی در تفسیر قرآن کریم ید طولایی داشت و این سبک تفسیر آیه به آیه را ایشان به ما تعلم داد و ما در تفسیر از مسیر و روش ایشان پیروی می کنیم. و در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین(ع) ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که “فقه الحدیث” گویند از ایشان آموختیم. »

آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(ره):« او مردی الهی و ملکوتی بود، اهل این زمین نبود، ما هر هم و غمی از امور دنیا و معنویات داشتیم وقتی پیش آقای قاضی می رفتیم برطرف می شد. »
« توکلش بر خدا قوی بود و ضمیر را می خواند، منزوی از خلق بود و سجده یونسیه را زیاد انجام می داد و به فنای فی الله رسیده بود. »
« رفیقش، خدا بود اگر با افرادی همانند آیت الله سید جمال گلپایگانی و امثال این بزرگان رفت و آمد داشت نه از باب رفاقت سلوکی بلکه از جهت آشنایی بود. »

علامه حسن زاده آملی:« ایشان از اعجوبه های دهر بود. »

آیت الله کاشانی ( شاگرد): « قاضی خدایی، محض بود. »
« قاضی را باید دید، با این حرف ها قاضی، قاضی نمی شود. »

آیت الله علی اکبر مرندی ( شاگرد): « قاضی توحید مجسم و فانی در توحید بود. »
روزی از خدمت آیت الله مرندی سوال کردم آیت الله میرزا علی آقا قاضی چطور بودند؟ ایشان فرمود: آقای قاضی بسیار صبور بودند.
حلال خدا را، حلال و حرام خدا را، حرام می دانستند. این مقام بسیار بزرگ است که انسان از مرز شرع خارج نشود و تعبد کامل در برابر شرع داشته باشد حتی ظواهر آن را آنطور که شرع فرموده رعایت کامل نماید. سپس ایشان فرمودند: آقای قاضی توحید مجسم بودند. فانی در توحید بودند. شانزده سال شب و روز در خدمت ایشان بودم.

آقا سید هاشم حداد(ره): « از صدر اسلام تا کنون عارفی به جامعیت مرحوم قاضی نیامده است. »
« مرحوم آقا یک عالمی بود که از جهت فقاهت بی نظیر بود. از جهت فهم روایت و حدیث بی نظیر بود. از جهت تفسیر و علوم قرآنی بی نظیر بود. از جهت ادبیات عرب و لغت و فصاحت بی نظیر بود. »

آیت الله خویی(ره): آیت الله حسینی همدانی نقل میکنند: پس از مجلس ترحیم آقای قاضی، حاج آقا حسن قمی از آقای خویی پرسیدند: آقای قاضی از نظر مقامات معنوی چگونه بود؟
 آقای خویی در جواب فرمودند: « اگر آن چه که ما از مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی دیدیم، نزد خداوند متعال حقیقت داشته باشد او آسمان است و شما زمین و اگر حقیقت نداشته باشد عکس است. »

یکی از مخالفان: « من سفر بسیار کرده ام، با بزرگان عالم اسلام بسیار نشسته ام و از احوال بسیاری از آنان بالمشاهده آگاهم اما حقیقتا هیچ کس را چون آقای قاضی تا بدین حد مقید به آداب شرع ندیده ام. »

کلیپ

 

 

 دانلود

ماخذ : کتاب اسوه عارفان
 و کتاب عطش

منبع:   http://www.aviny.com