سند حدیث ثقلین
اثبات سنت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) متوقف بر احد الامرین است. طریق اول: اثبات وثاقت روات حدیث؛ طریق دوم: وثوق به صدور.
به اتفاق جمیع اهل نظر این دو اصل، اساس اثبات سنت نبوی است. مهم این است که حدیث ثقلین از هر دو طریق حجت است و نسبت بین دو طریق از نظر علمی نسبت عموم من وجه است؛ لذا دو وجه افتراق دارد. ممکن است خبر، خبر ثقه باشد ولی وثوق شخص حاصل نشود و از طرفی ممکن است که وثوق و اعتماد نفسی به صدور محقق شود، اما خبر، خبر ثقه نباشد.
در این روایت، مهم آن است که مجمع الطریقین است یعنی از جهت وثاقت روات، تمام منقّدین به صحت سند این حدیث اعتراف کردهاند و حتی با چشم پوشی از جهت اول (وثاقت روات)، عدد روات دسته اول (صحابی) به حدی است که ملازم با وثوق قطعی است؛ لذا بر هیچ فقیه و محققی راه خدشه در صدور این روایت از شخص خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله) نیست و تمام طُرق شبهه منسدّ است
دلیل اول صحت سند
روایت نزد علماء عامه تارهً معتبر به شرط بخاری است و تارهً به شرط مسلم و نسبت بین این دو عموم من وجه است. لذا ممکن است روایتی مجمع الشرطین باشد. امتیاز حدیث ثقلین از جهت طریق اول (حجیت خبر ثقه) این است که هم واجد شرط بخاری و هم واجد شرط مسلم است. در بین محققین رجال اهل تسنن آن کسی که نزد علماء از همه مهمتر است حافظ ذهبی صاحب «سیراعلام النُبلاء» است. خصوصیت وی این است که تمام قدرتش را صرف در تضعیف روایات مشتمل بر مناقب اهل بیت(علیهم السلام) میکند. لذا عمده روایاتی را که حافظ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین به شرط بخاری و مسلم آورده است، ذهبی مناقشه کرده است. با این وصف، ذهبی با سکوت خویش این روایت را صحیحه معرفی میکند. متن کلام حاکم این چنین است «ابوعوانه، عن الاعمش، عن حبیب بن ابی ثابت، عن ابی الطفیل، عن زیدبن ارقم، قال: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من آخر کتاب الله تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلّفونی فیهما فإنهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض» (المستدرک علی الصحیحین للحاکم مع التعلیقات الذهبی فی التلخیص/۳/۱۱۸، ط: دارالکتب العلمیه-بیروت)
دلیل دوم صحت سند
از جهت طریق دوم (وثوق به صدور) امتیاز این روایت عبارتست از اینکه حتی معاندین مذهب شیعه اقرار کردند و – «اقرار العقلاء علی انفسهم جایز» – که عدد از حیث طبقه اول به حدی است که ملازم با وثوق قطعی به صدور است.
ابن حجر هیتمی مکی در این باره میگوید: «ثم اعلم؛ أن الحدیث التمسک بذلک طرقا کثیره وردت عن نیف و عشرین صحابیا» (صواعق محرقه/۱۵۰، ط: مکتبه القاهره)
با توجه به مقتضای مسلک اهل تسنن -«اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم»- که میگویند همه صحابه عدول هستند، اگر یکی از صحابه این روایت را نقل کند، همه علماء اهل تسنن یا باید دست از مبنای خود بردارند؛ و یا این روایت را بپذیرند و چون همه ملزم به «اصحابی کالنجوم» هستند، صدور قول رسول(صلی الله علیه و آله) به إخبار یک صحابی کافی است و در مورد حدیث ثقلین آمده: «وردت عن نیف و عشرین صحابیا» (از بیست و چند صحابی وارد شده است)
دلالت حدیث ثقلین بر عصمت
دلیل اول:
با توجه به اینکه بحث ما بر اساس حکمت و جدال به نحو احسن است ثابت شد که کتاب و رسول بر محور حق هستند {لایأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه} (فصّلت/۴۲) حال سؤال ما این است: آیا قرآن لایأتیه الباطل هست یا نیست؟ آیا هوٰی حق است یا باطل؟ آیا خطا حق است یا باطل؟ بین اثبات و نفی مرتبه ثالثی نیست. با توجه به اینکه هر خطائی و هوائی باطل است و قرآن حقیقتی است که لایأتیه الباطل من بین یدیه ولامن خلفه، حال کسی که با سنت قطعیه از قرآن جدا شدنی نیست (لن یفترقا) آن شخص خطا و هوایی در او وجود ندارد. پس او صاحب منصب عصمت کبری است.
به اتفاق کل، قرآن کتابی است که برای اخراج ناس به جمیع مراتب؛ برای حکماء، علماء، فقها، عوام، خواص، أخص الخواص، نازل شده است و این اخراج، اخراج از همه ظلمات، شبهات و جهالات است. { کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ} (ابراهیم/۱) این قرآن جوابگوی تمام عقول و افکار، به هر پایه و مقام میباشد. { وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانًا لِکُلِّ شَیْءٍ} (نحل/۸۹) (توضیح اینکه:) هیچ مفهومی از کلمه «شیء» عامتر نیست. مهم این است که شئء را مُصدّر به «کل» فرموده است. اطلاق شیء کافی بود و عموم بر چنین مفهومی وارد شده است، بنابراین تمام مسائل مبدأ، مسائل مربوط به معاد، تمام اسرار خلقت و تمام علوم انبیاء، همه در این کتاب است،
کمال دقت در نفی افتراق و نفی تفرق بین قرآن و عترت است. اگر کتاب چنین کتابی است آن کسی که از این کتاب ابداً جدا نیست باید کسی باشد که هم با ظاهر قرآن است و هم با باطن آن، هم با مبدأ و هم با معاد است دلیلش آن است که اگر یک قسمت پیش او نباشد و مطلبی از قرآن را نداشته باشد: إفْتَرَقَ عَنِ القُرٰآن.
نتیجه دیگر نفی افتراق آن است که در قرآن تلاوت میکنیم. { وَ لَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اْلأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى} (رعد/۳۱) اگر این کتاب چنین است کسی که از این قرآن ابداً جدا نیست، او نیز به حکم این قرآن و سنت قطعیه دارای چنین مقامی است که قدرت زنده کردن مردگان، زیر و رو کردن جبال و قطعه قطعه کردن زمین را دارد. کسی (امیرالمؤمنین) که گفت: «سلونی قبل ان تفقدونی» و سؤال را محدود نکرد، کسی بود که سند اعتبارش این است.
دلیل دوم:
بعد از فراق از جمله «لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض» که برهان قاطع بر عصمت است، جملهای در مدارک معتبره مثل مستدرک حاکم و جامع الاحادیث و تاریخ مدینه دمشق و سنن ترمذی است که «لن تضلوا ان اتبعتموهما» (المستدرک/۳/۱۱۰ و تاریخ مدینه دمشق/۴۲/۲۱۶؛ و جامع الاحادیث/۳/۴۳۰ و سنن ترمذی/۵/۶۲۱) در این جمله نیز دلیلی قطعی بر عصمت اهل بیت است.
ضلال در مقابل هدی است و نسبت بین این دو نسبت تضاد است. منشاء ضلال، یا خطای فکری است و یا انحراف عملی. انتفاء ضلال متوقف است بر صیانت فکر از خطا و بر صیانت نفس از هوٰی. این نص سنت قطعیه است که «لن تضلوا ان اتبعتموهما». طرف خطاب، تمام امت بدون استثناء هستند. نکته دیگر اینکه جمله شرطیه چه نقشی دارد؟ مشروط، نفی ضلالت به معنای وسیع خود است و شرط «إن اتبعتموهما» میباشد و به اتفاق اهل نظر جمله شرطیه مفهوم دارد. قهراً در این جمله دو دلالت است: یکی دلالت منطوقی که عبارتست از این که به تحقق این تبعیت نفی ضلال میشود و بشر به کمال عقلی و عملی میرسد و دیگر دلالت مفهومی که بیانگر ضلال قطعی به سبب نفی اتباع است. صیانت از این ضلال ممکن نیست مگر به وحی خدا. با اینکه به حکم عقل و نقل تبعیت از قرآن موجب نفی ضلال است ولی در عین حال در این بیان فرمود: «إن اتبعتموهما»
رابطه بین این دو آن است که همه چیز در خزینه هست، اما کلید خزینه را باید پیدا کرد. همه چیز در مدینه هست اما باب مدینه باید پیدا شود. آن مدینه هدایت، قرآن و باب آن عترت است. لذا محال است بدون این مبین و مفسر، اقصی غرضی از خلقت و بعثت که هدایت انسان و نفی ضلالت است محقق شود.
حال مبین و مفسر این قرآن از دو حال خارج نیست: یا اهل خطاست و یا اهل خطا نیست. اگر اهل خطا است غرض حاصل نمیشود و اگر اهل خطا و هوٰی نیست غرض حاصل است. پس ضمّ قرآن به کسی که در او خطا و هوٰی نیست به حکم عقل و نقل واجب است. اینجاست که بطلان همه ثابت میشود و حق حقیقی به تصدیق در این جمله ظاهر میشود «انا مدینه العلم و علی بابها»
آیت الله حسین وحید خراسانی – تقریر حجت الاسلام و المسلمین سید حسن سبزواری
مجله امام شناسی شماره۲۶
منبع: http://shiastudies.net