حضرت امام رضا (ع)
دکتر پریش کوششی:
در تاریخ گاه حوادثی رخ مینماید که گرچه از محاسبهای عقلانی برخوردار بوده، اما پیامد آن چیزی فراتر از پیشبینیهای اولیه میشود.
از جمله این حوادث، موضوع ولایتعهدی امام رضا(ع) و مسائلی است که پیرامون آن اتفاق افتاد. موضوع از این قرار بود که مأمون میخواست امام(ع) را براساس منافع و مصالحی که برای خویش متصور بود، به پذیرش آن وادارد، اما امام(ع) براساس درایت خاص خود، تحقق این پیشبینی را ناکام گذاشت و پیامدی دیگر را رقم زد.
به هر روی، این ماجرا، همه گاه خواندنی و شایان تأمل در زوایای گوناگون آن است. مطلب حاضر با تحلیل شرایط تاریخی زمانه امام رضا(ع) به کند و کاو در این مسئله میپردازد.
حضرت علی بن موسی، ملقّب به رضا، در سال ۱۴۸ هجری قمری در روز ۱۱ ذیقعده در مدینه به دنیا آمد. مدت امامت امام هشتم در حدود ۲۰سال بود که میتوان آن را به ۳ بخش جداگانه تقسیم کرد:
۱ـ ده سال اوّل امامت آن حضرت که همزمان با دوره زمامداری هارون بود.
۲ـ پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین، فرزند هارون بود.
3ـ پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلّط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
امام رضا(ع) در هر یک از این۳ دوره، به مقتضای مسئولیت خطیر امامت، با اوضاع و احوال پیچیده خلافت آن روز که به نام اسلام بر مردم حکومت میشد و با وجود نابسامانیهای زیادی که از جهات مختلف در زندگی اجتماعی مردم وجود داشت، وظایف متناسب خود را در راه خدمت به اسلام انجام میداد. امام هشتم تا آنجا که قدرت و امکان داشت از فرصتی که در ۳ سال آخر عمرش پیش آمد، در بیداری مردم و توجّه دادن آنان به اصول مسائل و پرده برداشتن از چگونگی اغفال آنان به صورتها و عناوین گوناگون، حداکثر استفاده را کرد.
دوران حیات و امامت امام هشتم، اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت و دوران گسترش پایگاههای مردمی این خاندان است. چنان که میدانیم امام از پایگاه مردمی شایستهای برخوردار بود. آنچه در دوران علی بن موسیالرضا(ع) یعنی ولایتعهدی پیش آمد نشان دهنده این است که علاقه مردم و جوشش محبّتهای آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا(ع) خیلی بالا بوده است. به هر حال قبلتر هم که اختلاف امین و مأمون پیش آمد و جنگ و جدال بین خراسان و بغداد، ۵ سال طول کشید همه اینها موجب شد که علی بن موسی الرضا(ع) بتواند کار وسیعی بکند که اوج آن به مسئله ولایتعهدی منتهی شد.
حقیقت آن است که در این دوران، بدی اوضاع میان امین و مأمون به امام کمک کرد تا بار سنگین رسالت خویش را بر دوش کشد، بر تلاشهای خود بیفزاید و فعالیتهای خود را دوچندان کند، چه در این زمان زمینه آن فراهم شدکه شیعیان با او تماس بگیرند و از رهنمودهای او بهره جویند و همین امر در کنار برخوردار بودن امام از ویژگیهای منحصر به فرد و رفتار آرمانیای که در پیش گرفته بود سرانجام به تحکیم پایگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمینهای مختلف حکومت اسلامی انجامید.
در چنین شرایطی و پس از آن که حضرت رضا(ع) بعد از پدر، مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت در جهان اسلام به سیر و گشت پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود تا بتواند بهطور مستقیم با پایگاههای مردمی خود دیدار کند و درباره همه کارها به گفتوگو بپردازد. عادت امام چنین بود که پیش از آن که به منطقهای حرکت کند، نمایندهای به آن دیار گسیل میداشت تا مردم را از ورود خویش آگاه کند تا وقتی وارد شهر میشود مردم آماده استقبال و دیدار ایشان باشند. سپس با گروههای بسیار بزرگ مردم اجتماع برپا میکرد و درباره امامت و رهبری خود با آنان گفتوگو میفرمود. آنگاه از آنان میخواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمینههای گوناگون معارف اسلامی بدهد.
پس از آن که امام مسئولیت امامت را به عهده گرفت همه توانایی خود را در آن دوره، در توسعه دادن پایگاههای مردمی خود صرف کرد، اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با کار امام به این معنی نبود که او زمام کارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاههای مردمی، امام بهخوبی میدانست و اوضاع و احوال اجتماعی نشان میداد که جنبش امام(ع) در حدّی نیست که حکومت را در دست گیرد، زیرا اگرچه پایگاههای گستردهای که حضرت داشت، از او حمایت و پشتیبانی میکردند، اما نظیر این پایگاهها به این درد نمیخورد که پایه حکومت امام(ع) شود.
امام رضا(ع) در این مرحله خود را آماده آن میکرد تا مهار حکومت را به دست گیرد، اما با شکلی که او خود مطرح کرده بود و خود میخواست، نه در شکلی که مأمون اراده میکرد. این تصویری است از دوران امام که میتواند در تفسیر ۲ رخداد مهمّ، یعنی مسئله ولایتعهدی و نیز مسئله پیشنهاد خلافت به امام از سوی مأمون راهگشا باشد. به تعبیری دیگر، میتوان گفت تنش های موجود در آن زمان هنوز باقیماندههایی از طوفانی بود که از چند دهه قبل علیه حکومت اموی و از سوی ۲ خاندان مهمّ علوی و عبّاسی برپا شده بود.
در میان چنین طوفانی بود کهقدرت طلبان خاندان عبّاسی بر اسبهای لجام گسیخته خود مینشستند و هرگونه که میخواستند به سوی هدف خود و با این دیدگاه که هدف وسیله را توجیه میکند، میراندند و گاه هم در این هیاهو و در غیاب دیدههای مردم خنجری هم از پشت به خاندان علوی میزدند. خاندان عبّاسی از سویی از نام «آل محمّد» سوءاستفاده میکرد، چندان که گاه به خاطر نزدیکی طرز کار یا تبلیغاتشان با آل علی، در مناطق دور از حجاز این گونه وانمود میکردند که پیرو آل علی هستند.
حقیقت آن است که مأمون براساس نقشه خود، از سویی با احترام گذاشتن به خلفا و صحابه در به دست آوردن اعتماد اهل سنّت کوشید، از سویی با بیزاری جستن از معاویه و اعمال او، از پشتیبانی ناراضیان شوریده بر حکومت اموی بهره گرفت و از سویی دیگر با فراخواندن امام رضا(ع) به مرو، مرکز خلافت، به گمان خود برای به دست آوردن اعتماد و طرفداری شیعیان، که در آن دوران از پایگاه و نفوذ خوبی برخوردار بودند راه گشود. به این ترتیب مامون نبرد سیاسی پنهانیای را علیه شیعیان آغاز کرد و خواست آنچه را پدرش با زندانی کردن امام کاظم(ع) در زندانهای بغداد به دست نیاورده بود از طریق محبوس کردن فرزند او در قصرهای پرشکوه حکومت فراچنگ آورد.
مأمون اگر پیروز میشد یا اگر میتوانست آنچنان که برنامهریزی کرده بود کار را به انجام برساند یقیناً به هدفی دست مییافت که از سال ۴۰ هجری یعنی از شهادت علی بن ابی طالب(ع)، هیچیک از خلفای اموی و عبّاسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند، یعنی میتوانست درخت تشیّع را ریشه کن کند و جریان معارضی را که همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافتهای طاغوتی فرورفته بود بهکلی نابود سازد. مأمون با چنین طرحی و چنان هدفی با امام که هنوز در مدینه بود مکاتبه کرد تا به وی بپیوندد، امّا چون این تلاش به ناکامی انجامید، امام را تحت نظارت از مدینه به مرو خواند. مأمون نخست به امام پیشنهاد خلافت کرد و گفت: برآنم که خود را از خلافت کنار بکشم و آن را به تو بسپارم و با تو بیعت کنم.
امّا امام فرمود: «اگر این خلافت از آنِ تو است، حق نداری جامهای را که خداوند بر تو پوشانیده است از تن درآوری و به غیرخود دهی و اگر نیز خلافت از آنِ تو نیست، حق نداری آنچه را به تو تعلق ندارد به من دهی ». امّا بهرغم همه اصراری که کتب تاریخ از آن حکایت دارند امام این پیشنهاد را نپذیرفت. در تحلیل این که چرا امام بیعت را نپذیرفت، برخی چنین میآورند که همه شواهد و دلایل بر آن دلالت دارد که مأمون در پیشنهاد خلافت به امام جدّی نبود.
احتمال دیگر نیز آن است که در آن دوران، نه شرایط جامعه پذیرای چنین خلافتی بود و نه دستگاه عریض و طویل خلافت با همه امیران و وزیرانش. برخی در این باره میگویند: اگر امام خلافت را عهده دار میشد به این معنی بود که در سراسر کشورهای اسلامی در اداره همه امور مسئول میشد و این کار به دستگاهی مطلع و آگاه نیاز داشت تا بتواند برنامه اسلامی را در حکومت مو به مو و با اخلاص و امانت تمام به مرحله اجرا درآورد. پایگاههای امام گرچه دارای سوزانترین عاطفه و احساس بودند، امّا به آن درجه عمیق از درک و آگاهی نرسیده بودند که نظریههای وی را به کمال دریافته باشند.
مسئله در حقیقت تغییر ظاهری نبود، بلکه مبنای اساسی داشت و بایستی برپایه آگاهی عمیق و درک مخلصانه امور عمل میشد. پیشنهاد دیگری که مأمون به امام کرد پذیرش ولایتعهدی بود.امام ولایتعهدی را میپذیرد و در هفتم رمضان سال (۲۰۱ ق)با او به عنوان ولایتعهدی بیعت میشود و در این باره فرمانی مینویسند: امام به بازیای که مأمون آغازش کرد وارد میشود، اما همین بازی را به زیان او به پایان میرساند. آن حضرت در برابر ابتکار مأمون اقداماتی از این نوع انجام میدهد:
ـ امام در همان آغاز حرکت از مدینه، جوّی از نارضایتی در این شهر پدید میآورد و بدین سان به جامعه میفهماند که یک توطئه در کار است، نه آن که بنای تقدیم خلافت به صاحبانش باشد.
ـ امام پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی را در ابتدا نمیپذیرد و این مسئله در جامعه پخش شده و ترسیمی ناشناخته از مبارزات شیعه به جامعه ارائه میشود که این یک جنگ قدرت نیست، بلکه مسئله، مسئله اصول و بنیادهاست و بدین ترتیب نه تنها چهره شیعه زشت نمیشود بلکه مردم بهدرستی تفاوت این چهره با دیگران و نیز مرزهای میان مبارزات خاندان عبّاسی و خاندان علوی را درمی یابند.
ـ امام در دارالخلافه موضع منفی در پیش گرفت و در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهراً از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردار بود، چهرهای به خود میگرفت که جامعه بفهمد ایشان با دستگاه خلافت مخالف و به آن معترض است و این چیزی است که درست با اهداف مأمون در تعارض قرار میگیرد. امام با استفاده از تریبون دستگاه خلافت، داعیه امامت شیعی را در سطح جهان اسلام مطرح میکند و آنچه را از سال ۱۱هجری تاکنون جز به تقیّه گفته نشده آشکارا فریاد میزند. امام از هر فرصتی برای تماس با مردم بهره میجوید و چهره درست اسلام را به آنان مینمایاند.